جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی
جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی

فیلسوف و فلسفه


نیچه می گوید: «فیلسوفی ـ آموختن کاری است دشوار، زیرا آموزاندنی نیست: باید آن را به تجربه «دانست» ـ یا چنان غروری داشت که آن را ندانست. و اما امروزه تمامی عالم از چیزهائی سخن می‌گوید که از آن هیچ تجربه‌ای نمی‌توان داشت، و بیشتر و بدتر از همه فیلسوفان و احوال فیلسوفانه، که شماری هر چه کمتر ایشان را می‌شناسند و اجازه شناختن دارند، و تمامی آرای همگانی دربارة ایشان دروغ است.  
از جمله بیشتر اندیشمندان و دانشمندان بی خبرند از آن ترکیب ناب فلسفی که آمیزه‌ای است از معنویتی بی باک و سر زنده و تیز گام با جدیت و جبری دیالکتیک که گامی به غلط بر نمی‌دارد.
بلند پایه‌ترین مسائل، بیرحمانه دست رد به سینة کسانی می‌زنند که در آن پایه و مایة معنوی نباشد که برای حلشان مقدر شده باشند و با این همه جرأت نزدیک شدن به آنها را داشته باشند. چه خواهد بود اگر که ذهنهای زبر و زرنگ بازاری یا مکانیکها و آزمایشگران بی دست و پای سر براه، چنانکه امروزه بسیار دیده می‌شود، با بلند پروازیهای عوامانة خویش، نزد آنها بشتابند یا به این «بارگاه بارگاهها» هجوم برند! اما قانون ازلی امور، چنین حکم می‌کند که پاهای زمخت هرگز نباید بر چنین فرشها گام زنند. این درها به روی این گستاخان بسته می‌ماند اگر چه سر خویش را بر آنها بکوبند و بشکافند!

برای راه یافتن به هر جهان والا می‌باید تعلقی مادر زاد به آن داشت، یا روشنتر بگویم، برای آن پرورانده شد: حق رهیافت به فلسفه به عالیترین معنای کلمه را تنها از برکت تیره و تبار، از برکت پیشینیان می‌توان داشت؛ «خون» اینجا نیز تصمیم گیرنده است. نسلهای بسیار می‌باید زمینة پیدایش فیلسوف را فراهم آورده باشند و یکایک فضایلش می‌باید جدا ـ جدا فراهم آمده و پرورش یافته و به ارث نهاده شده و در او تن آور گشته باشد .»

آن چه تفکر ناب نامیده می‌شود، چیزی است که از بطن حیات و در تنگاتنگ آن حاصل شود. تأملی از شوق و نگرشی از درد، که با آن لولید و در آن پرسه زد و آنرا به جان لمس کرد. و بدینسان از خودی فروتر به خودی برتر رسید. به اندیشه‌ای برتر و به معنویتی بی باک و سرزنده، انبوه کثرات و پدیدارهای پنهان و آشکار را تحت نگرش کلی و زیر چتر چشم تیزبین خود داشت. به تأملی ژرف و عمیق تا زوایای تنگ و تاریک مسائل، چنانکه تمام وجود انسان بسان یگانه حسی برای شناخت در آید: با گرما در آمیخت و با آن ذوب شد، با سرما در هم شد و با آن منجمد گشت، زیرا «فلسفه، تا آنجا که من آن را درک کرده و زیسته ام، زیستن اختیاری در یخ و کوههای بلند است ». چنین فیلسوفی «در پی آن است که درون خویش پژواکهای سمفونی جهان را بشنود و طرح آنها را از نو در پیکر مفاهیم در اندازد ».

امروز فیلسوف به کنکاش در پدیدارهای عینی و به تحلیل رویدادها و مسائل اجتماعی در بطن حیات و زندگانی نمی‌پردازد. بلکه از انبوه اطلاعات موجود در آرشیو و با توجه به نظریات زنده و فعال در فضای گفتمانی سود می‌گیرد. چرا که امروزه نه تنها تغییر و تحولات اجتماعی و پدیدارهای عینی، این امکان را نمی‌دهد. بلکه کثرت معارف بشری و شاخه‌های کثیر علم، که تا ریز‌ترین مسائل بسط و شرح یافته است، این امکان را از توان او خارج نموده است. سرعت در تغییر و تحولات اجتماعی و پدیدارهای عینی و آراء و عقاید، (و با دست یابی به نتایج جدید)، آراء و عقاید قبلی یا سوخته و یا اگر توفیق یابد در آرشیو اطلاعات بایگانی می‌شود. و فیلسوف در این فضای تورم اطلاعاتی، ناگزیر از مراجعه به آرشیو است تا از اطلاعات پیشین بهره مند شود. و هم اینکه تلاش فکری او در این راستا قرار بگیرد تا آراء و عقایدش با آراء فعال و فرار در فضای موجود هماهنگ باشد. در غیر این صورت به واسطة عدم تبعیت از این قاعدة بسیط «گفتمانی» پیش از آنکه طرح شود، در زمرة اطلاعات سوخته قرار خواهد گرفت.

گزاره‌ها و اطلاعات در فاصلة زمانی کوتاه طرح، ابطال و گاه سوخته می‌شود و همیشه در حال تغییر و تحول است. و یا در صورت دوام در یک فرایند حرکت دورانی، پیوسته و دائما از صورتی به صورت دیگر در می‌آیند. برای گریز از این پراکنش و تشتت و نابسامانی فکری و فلسفی می‌بایست زمینة انتظام فکری و سیستم فلسفی را فراهم آورد تا در راستای غایت و هدفی متعالی، نقش واقعی فیلسوف نیز بار دیگر متبلور گردد. «بجد تمام بگویم که من، بر آمدن چنین فیلسوفانی را می‌بینم».

در اینجا مساله انطباق و اتحاد با واقعیت نیست که پیش از این عالم ذهن بر آن بود تا با جهان عین انطباق یابد (و یا جهان عین با عالم ذهن). اساساً واقعیت به معنای دقیق کلمه‌اش طرد شده و دیگر جهان کتاب معرفت نیست. واقعیت همان چیزی است که در «فضای گفتمانی» و ارتباطی تعریف شده است. و حصول معرفت نیز موکول است به دست چینی و ترکیب تشتت و پراکنش از اطلاعات و گزاره‌های موجود در فضای جهانی، تا به نتیجه‌ای جهان شمول نیز نایل گشت. این دست نمی‌آید مگر آنکه بر بالای چنین فضای متورم گفتمانی، فراز گشت و از آن بلندا چشم انداز متغیر؛ در برابر خویش را به عنوان چیزی مجزا از وجود ثابت خویش نگریست. لذا فیلسوف از «جهان اندیشه» و فضای متورم گفتمانی است که می‌تواند «اندیشه‌ای جهانی» را انتزاع نماید و آن را به عنوان چیزی تازه و جدید به کل نیز تعمیم بخشد.

با این حال این انتزاعیات و طرح تئوریها هر چند فضای جوامع باز را در می‌نوردد و تا سطح جهانی بسط و گسترش می‌یابد، لیکن از آنجا که چنین جهانی متافیزیک و ماوراء را پشت دیوارها و برج و با روی دهکده جهانی نهاده است، هرگز بر محور عمودی تکامل و تعالی نخواهد بود. جهان امروز از درون و به نیروی پتانسیل خویش متحول و پویاست و از نهاد خویش تغدیه می‌شود. مسائلی را طرح و مباحثی را ایجاد می‌نماید و حیاتی نو، نیرومند و فعال (تصنعی) بدون اتصال و توجه به ماوراء و ما بعد الطبیعه می‌سازد. و حتی متافیزیکی در خور چنین جهانی را نیز ایجاد می¬نماید بنابراین هر چند که جوامع باز است و ارتباطات در وسعت جهانی ایجاد گشته و در یک وحدت کذائی گرد آمده است، لیکن در محدودة «جهانی» محدود و محصور گشته است. تورم فضای گفتمانی و اطلاعاتی ناش از همین حذف ماورا و محور طولی و عمودی تکامل در راستای ایده‌ای متعالی است. پراکنش، تشتت و سر گشتگی رویداد ها و مباحث و نظریات نیز در موازات حذف ماوراء قابل توجیه می‌باشد.

جهان امروز نه «پنجره ای» به سوی «ماوراء» باز نموده است. تا حداقل با رایحه‌ای از دور دستها و از عالم بی نهایتی، خود را خرسند و اغنا سازد. و نه «دری» گشوده است تا انسان به پای اندیشة خویش راه عالم بی نهایت متعالی را در پیش گیرد و از محدودیت «جهانی» جهان امروز پا فراتر نهد. تا شاید اندیشه‌های ناب، امیدهای شاداب و آرزوهای زیبا را بپروراند. بنا بر این هر چند در جهان امروز، جوامع باز و درها گشوده و دیوارها فرو ریخته است، اما جهان با یک بن بست و با یک محدودیت دوار «جهانی» محصور گشته است.

هنگامی که از فرازی بلندتر به چنین جهانی می‌نگریم، ذرات ریز اندیشه‌های رنگارنگ با تجویزهای گوناگون و نسخه‌های بی شماری قابل مشاهده است که در تنگاتنگ هم می‌لولند، در هم می‌شوند و هر آن بر تراکم آن افزوده می‌شود. اتفاق و حادثه در بروز و ظهور رویدادها و پدیده‌های عینی و نظری قابل انکار نیست. توده‌های متراکم در میان توده‌ها و ذرات دیگری که در فضای جهان پراکنده اند، به طور اتفاقی بر خورد می‌نمایند و باردار می‌شوند و خو به تولید ذره‌های دیگر می‌پردازند.

تصور می‌رود در چنین فضای متورم فکری انفجاری حادث شود و اندیشه‌ای بر فراز آید و از رخنه گریزی خود را بیرون کشد، تا از «جهان اندیشه»، «اندیشه‌ای جهانی» را متبلور و متجلی سازد. این سر در گمی، تعلیق و پراکنش در حوزة تفکر و معرفت، خود مؤید نابودی چنین حوزه‌ای است که از درون خویش زمینة اضمحلال و نابودی خود را فراهم می‌سازد. کثرت اندیشه‌ها و معارف بشری نفی ایده‌های بزرگ و آرمانها و قهرمانگرائیهای فردی و نجات بخشیهای جهانی را در پی دارد. آمرانگی و سطحی و ناچیزی نیز مفاهیمی است که به طور منطقی در نفی آن موارد حاصل می‌شود. این سه شاخصة اصلی «کثرت»، «پراکنش» و «عوامانگی و ناچیزی» از عوامل تقلیل و روی به تحلیل نهادن تفکرات اصیل فلسفی است.

آرمان چنین اندیشه‌ای محدود و محصور، «هم اکنون» خواهد بود. با نفی آینده، ماوراء و ایده‌ای متعالی، توده‌های فراگیر جهانی، هر یک متد و طریقی را جهت بخشی نموده در یک پلورالیسم هماره با نبوغ حقیری دچار گم گشتگی و پراکنش راه و روش و آرمان خواهد شد. حضور عوام در خصوص مسائل عالی و مهم جهانی و مباحث عالی و فلسفی نیز بر این پراکنش می‌افزاید. خصوصاً چنین حوزه‌هایی را تا حد مسائل ناچیز و پیش پا افتاده (ژور نالیستی) تنزل می‌بخشد. تمامی این شاخصه‌ها باعث طرد متخصصان و عالمان و فیلسوفان حقیقی از حوزة تفکرات عالی فلسفی می‌شود. در چنین وضعیتی از فلاکت و بدبختی، نبوغ حقیر بر صدر می‌نشیند و شاهین اندیشه‌های بزرگ بر سطح زمین، زمین گیر می‌شود و سیر تفکرات عالی از محور صعود و تکامل و تعالی و از فراز یافتن به سوی آینده، ماوارء و بی نهایتی باز می‌ماند و بر سطح و در میان توده‌ها و در هم اکنون و روزمرگی، پراکنده و روی به تحلیل و تقلیل می‌گذارد و این چنین اندیشة امروزین می‌میرد و دورة مدرنیسم روی به انحطاط می‌گذارد.

ساده انگاری، آمرانگی، کودکانه رفتار کردن و «سرعت» از عناصری است که پدیده‌ای بنام فرهنگ جهانی را شکل می‌دهد. هنر، ادبیات، فولکولور و منوگرافی و خلاصه هر اثر فرهنگی که عامه پسند و پر در آمد نباشد در وضعیت نظام جهانی سازی جایگاهی نخواهد داشت. خواست نظام جهانی سازی و کثرت اندیشه‌های عامیانه بر کثرت نظریات اندیشمندانه و فیلسوف مآبانه افزوده است، در این میان توان ایجاد تمایز و فاصله بین اظهار نظرهای آمرانه با عالمانه مشکل می‌نماید. دسترسی تودة عوام به اطلاعات و مباحث علمی و طرح آن در روزنامه‌های روز مره، نه تنها ایجاد تورم اندیشه‌ها را باعث آمده است، بلکه شأن و شرافت موضوعات اصیل و تفکرات عالی فلسفی را تا حد مسائل ناچیز و ژور نالیستی به زیر کشیده است. سوسیالیسم، لیبرالیسم و دموکراسی و ایجاد امکانات آموزشی و دست رسی به تجهیزات رسانه‌ای حتی پست‌ترین و بی مایه و کودن‌ترین اشخاص را نیز در مرتبة صاحبان اندیشه قرار داده است. در چنین فضائی که توده‌های کثیر و کور و تکنسین ها تئوریسین می‌شوند و این امکان را می‌یابند تا در همة مسائل ابراز عقیده و اظهار نظر نمایند تمایز جایگاه خواص و عوام و تخصص و تبحر نا ممکن می‌نماید. هر چند که امروزه نباید فراموش کرد که متخصصانی وجود دارند که در بخشهای خود بسیار خبره‌اند اما توانائی بررسی کلی و همه جانبة امور را از دست داده اند.

براستی آن روزگاران، از هراکلیتوس تا سوفسطائیان و از سقراط تا اپیکوریان چه روزگار با شکوه و شهریاران بود. علم و فلسفه در حوزة خواص و نجبا و اشراف قرار داشت و توده‌های کثیر در طبقة خود محدود و به کار روز مرة خود مشغول بوند. در اینجا طبیعت، غریزه و «خون» سرنوشت ساز بود و اساساً عین سرنوشت بود. سرنوشتی که برای چنین مایه و پایة معنوی و فکری ـ یعنی برای فیلسوف شدن یک قاعدة حیاتی بود. هر چه بود حوزه‌های معرفتی و نحله‌های فلسفی قابل تفکیک از توده‌های کثیر ـ و حتی از یکدیگر بود. هر حوزه‌ای نظریات و تفکرات خویش را بر اساس قاعدة کلی و سیستم فلسفی حاکم بر آن نحلة فلسفی، ابراز و اظهار می‌نمود و به بسط و اشاعة آن از جان مایه می‌گذاشت و با خون می‌نگاشت. اما اکنون هیچ مکتب فکری و نحلة فلسفی منسجم نه تنها وجود ندارد، بلکه ارائه نظریة فلسفی همچون یک معمای عالمانة پیچیده و بازی فکری، در میان کثیری از نظریه‌ها به شکل انفرادی ابراز و در فضای محدود و محصور دوار جهانی رها می‌شود. بنا بر این در این فرد گرائی و پلورالیسم و در این کثرت آرمانها و ایده‌ها، جایگاه فیلسوف و فلسفه چیست و در کجاست؟ «من فکر می‌کنم که این فقدان عظمت که مشخصة جهان مدرن است حقیقتا مساله‌ای قابل بحث است. دیگر نقاش بزرگ یا اثر فلسفی بزرگی دیده نمی‌شود. علت این وضع آن نیست که احمق تر شده ایم ـ نه، مساله این نیست، علت آن است که بنیاد دموکراتیک ولائیک موجب می‌شود که زندگی منحصرا در جهانی انسانی جریان یابد و مساله‌ی عظمت در جهانی انسانی که جهانی یکنواخت است دیگر مطرح نیست، چون دیگر آن محور عمودی تعالی وجود ندارد ».

در اینجا نیز باز هم برای فیلسوف جایگاهی است رفیع و عالی، جایگاهی که می‌تواند در درون این همه کثرت و پراکنش و در میان این همه نظریه‌های مشوه و متشتت پرسه زند. بلولد و از این کوران فراز آید، اوج گیرد و از فرازی بلندتر و از سطحی رفیع بر «جهان اندیشه» نظر افکند و چشم انداز خویش را در قالب «اندیشة جهانی» اظهار نماید. دیر نخواهد بود تا بر آمدن چنین فیلسوفانی را شاهد باشیم.

شرط لازمة چنین رهیافتی احاطة کلی بر فضای متورم گفتمانی و آگاهی بر «قواعد بازی» است تا در این بازی سرآمد همگان گشت و دست به ساخت «قاعده‌ای جدید» یازید تا «جهان اندیشه» را در راستای «اندیشه‌ای جهانی» متحول و متغییر نمود. از این «کوران» اندیشه‌های هرز و کور «گرد بادی» پدید آورد و خویشتن را از زاویة تنگ حلقه‌های آن بر بلندای قاعدة بسیط تکامل و تعالی رسانید. با تندر و باد در آمیخت و آن را به جان لمس کرد تا این چنین به ساخت قاعده‌ای جدید دست یازید تا جهان اندیشه را در راستای اندیشه‌ای جهانی جهت بخشید.

«هر چه می‌گذرد بر من بیشتر چنین می‌نماید که فیلسوف، در مقام انسانی که ناگزیر از آن فردا و پس فردا است، خود را همواره با امروز خویش در ستیز یافته است و می‌باید بیابد: دشمن او همواره آرمان امروز بوده است.... فیلسوف ـ اگر امروزه فیلسوفی در کار باشد ـ در برابر این جهان «ایده‌های نوین» که میل دارد هر کس را به گوشه و کناری و به «کار ویژه»‌ای پرت کند، ناگزیر است که عظمت بشر و مفهوم «عظمت» را با تمام پهناوری و هزار گونگیش، در تمامیتش در عین کثرت، بجوید: و حتی بر حسب آنکه هر کس چه اندازه و چند گونه چیز را تواند کشید و دامنة مسئولیت خویش را تا کجا تواند گسترد، تعیین ارزش و پایه کند. امروزه ذوق زمانه و فضیلت زمانه اراده را سست می‌کند و می‌تراشد و در چنین زمانه‌ای چیز بجاتر از سستی اراده نیست: از اینرو نیرومندی اراده و سر سختی، و توانائی تصمیم گیریهای دراز مدت، می‌باید درست بخشی از مفهوم «عظمت» در آرمان فیلسوف باشد ».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد