جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی
جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی

هانتینگتون و جنگ تمدن ها


ساموئل هانتینگتون در سال 1927 میلادى در شهر نیویورک ودر یک خانواده ى مهاجر انگلیسى به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى را در این شهر طى کرد ومدارک لیسانس وفوق لیسانس خود را از دانشگاه ییل وشیکاگو دریافت نمود. وى در سال 1951 نیز پس از دریافت مدرک دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه هاروارد به تدریس در این دانشگاه پرداخت وبراى مدتى نیز به ریاست دپارتمان هاى مختلف آن دانشگاه برگزیده شد. هانتینگتون از سال 1989 ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد را عهده دار است. 

 

هانتینگتون هیچ گاه عهده دار سمت دولتى نبوده، ولى سازمان هاى دولتى مختلف در آمریکا همواره از همکارى وى به صورت مستقیم ویا غیرمستقیم بهره مند بوده اند. وى از سال 1952 تا 1953 در سمت دستیار تحقیقات امور دفاعى با مؤسسه ى مطالعاتى بروکینگز همکارى داشته واز سال 1954 تا 1957 نیز پژوهشگر شوراى تحقیقات علوم اجتماعى آمریکا بوده است. وى در سال 1958 به مدت یک سال دستیار مؤسسه ى مطالعات امور جنگ وصلح در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) بود واز سال 1977 تا 1978 نیز با عنوان هماهنگ کننده ى دفتر طرح وبرنامه ریزى شوراى امنیت ملى آمریکا با زبیگنیو برژینسکى در کابینه ى کارتر همکارى داشت. هانتینگتون از سال 1985 تا کنون با سمت تحلیل گر امور دفاعى واستراتژیک، با آرمان هاى مختلف دولت آمریکا از جمله وزارت دفاع ووزارت امور خارجه همکارى داشته واز سال 1986 تا 1987 ریاست انجمن مطالعات علوم سیاسى آمریکا را عهده دار بوده است وبنیان گذار مجله ى فارین پالیسى است.

هانتینگتون در تابستان 1972، با انتشار مقاله اى در فصلنامه ى امریکایى فارین افیرز(50) نظریه ى جدید (برخورد تمدن ها) را مطرح ساخت وآن را چارچوب مفهومى یا پارادایم تحلیل رخ دادهاى بین المللى دوره ى بعد از جنگ سرد، اعلام نمود.

در این مقاله، وى از احتمال نزدیکى ویا اتحاد تمدن هاى اسلامى وکنفوسیوسى وبرخورد آن ها با تمدن غرب سخن گفته وهشدار داده است.

براى شناخت وتحلیل وضعیت جهان بعد از جنگ سرد ویا آن چه نظم نوین جهانى خوانده مى شود، در غرب دو نظریه ى عمده: یکى خوش بینانه ودیگرى هشدار دهنده ارائه شده است. نظریه ى خوش بینانه از آن فوکویاماست که ذکر آن گذشت ونظریه ى هشدار دهنده ى (برخورد تمدن ها) را ساموئل هانتینگتون ابراز نموده است.

هانتینگتون تقریباً در تمام نوشته هاى خود به مسایل جهانى از نگاه استراتژیک وآن هم بر محور منافع آمریکایى مى نگرد ورهنمون مى دهد. او بى آن که هم چون برخى تحلیل گران، پایان جنگ سرد را ختم مناقشات ایدئولوژیک تلقى کند، آن را سرآغاز دوران جدید (برخورد تمدن ها) مى انگارد. وى تمدن هاى زنده ى جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم مى کند: تمدن هاى غربى، کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکاى لاتین ودر حاشیه نیز تمدن آفریقایى به باور هانتینگتون، تقابل تمدن ها، سیاست غالب جهانى وآخرین مرحله ى تکامل درگیرى هاى عصر نو را تشکیل مى دهد.

به باور هانتینگتون خصومت هزار وچهارصد ساله ى اسلام وغرب در حال افزایش است وروابط میان دو تمدن اسلامى وغرب آبستن بروز حوادثى خونین مى شود. بدین ترتیب، پارادایم برخورد تمدنى دیگر مسایل جهانى را تحت شعاع قرار مى دهد ودر عصر جدید، صف آرایى هاى تازه اى بر محور تمدن ها شکل مى گیرد وسرانجام تمدن هاى اسلامى وکنفوسیوسى در کنار هم، رویاروى تمدن غرب قرار مى گیرند. خلاصه این که کانون اصلى درگیرى ها در آینده، بین تمدن غرب واتحاد جامعه هاى کنفوسیوسى شرق، آسیا وجهان اسلام خواهد بود. در واقع درگیرى هاى تمدنى آخرین مرحله ى تکامل درگیرى در جهان نو است.

وى مى گوید حرف اصلى آن است که فرهنگ وهویت هاى فرهنگى، که در سطح گسترده همان هویت هاى تمدنى هستند، الگوى همبستگى ها، واگرایى ها وجنگ را در جهان پس از جنگ سرد تعیین مى کنند. براى اولین بار در تاریخ، سیاست جهانى هم چند قطبى وهم چند تمدنى است. مدرن شدن که با غربى شدن فرق دارد نتوانسته است به مفهوم واقعى تمدنى جهانى ایجاد کند ونه قادر به غربى کردن جامعه هاى غیرغربى بوده است. توازن قوا در میان تمدن ها دستخوش تغییراتى شده است، غرب از لحاظ نفوذ سیاسى، بطور نسبى افول کرده است، امّا تمدن هاى آسیاسى قدرت اقتصادى، نظامى وسیاسى خود را گسترش مى دهند. اسلام به لحاظ جمعیتى گسترش انفجارى دارد وهمین امر هم براى کشورهاى مسلمان وهم براى همسایگان آن ها عواقبى داشته وموجب عدم ثبات شده است. تمدن هاى غیرغربى عموماً به طرح مجدد ارزش خاص فرهنگ هاى خویش روى آورده اند. نظمى جهانى بر شالوده ى تمدن ها در حال شکل گیرى است، مدعاى جهان گرایانه ى غرب باعث درگیرى فزاینده ى تمدن هاى دیگر، به ویژه تمدن هاى اسلامى وچینى، با غرب مى شود. بقاى غرب بسته به آن است که آمریکایى ها هویت غربى خود را مورد تأکید قرار دهند وغربى ها هم بپذیرند که تمدن ایشان تنها مال خودشان است وجهانى نیست. اجتناب از جنگ جهانى تمدن ها بستگى دارد به این که رهبران جهان ماهیت چند تمدنى سیاست جهانى را پذیرفته، براى حفظ آن با یکدیگر همکارى کنند.

غرب در حال حاضر قوى ترین تمدن هاست ودر سال هاى آینده نیز قوى ترین تمدن ها خواهد ماند، اما قدرت غرب در مقایسه با تمدن هاى دیگر در حال افول است. جامعه هاى کنفوسیوسى واسلامى مى خواهند قدرت اقتصادى ونظامى خود را افزایش دهند تا در برابر غرب مقاومت کنند وبا آن به تعادل برسند. قدرت در حال جابجایى است واز غرب که دیرى است آن را در اختیار داشته، به تمدن هایى غیر غربى منتقل مى شود. سیاست جهانى چند قطبى وچند تمدنى شده است. امروز شکل هاى گوناگونى از استبداد، ناسیونالیسم، کوپوراتیسم وکمونیسم بازار (نمونه چین) در جهان وجود دارد که به حیات خود ادامه مى دهد. از این ها مهم تر، راه حل هاى دینى هستند که خارج از حوزه ى ایدئولوژى هاى سکولار قرار دارند. در جهان معاصر دین نیروى مهمى وشاید مهم ترین نیرویى است که مردم را بر مى انگیزد وایشان را بسیج مى کند. این خوش بینى محض است که تصور کنیم چون اتحاد شوروى فروپاشیده است، غرب تا ابد بر جهان مسلط خواهد بود ومسلمانان، چینى ها، هندیان وملت هاى دیگر لیبرالیسم غربى را به عنوان تنها راه حل با آغوش باز خواهند پذیرفت.

مدرن شدن لزوماً به معناى غربى شدن نیست. جامعه هاى غیر غربى مى توانند بدون کنار گذاشتن فرهنگ هاى خود وبدون پذیرفتن در بست ارزش ها، نهادها وآداب غربى، مدرن شوند والبته مدرن هم شده اند. جهان به شکلى اساسى، هر روز بیشتر از پیش مدرن وکمتر از پیش غربى مى شود.

هانتینگتون بر این باور است که قدرت اقتصادى به سرعت به شرق آسیا منتقل مى شود، توان نظامى ونفوذ سیاسى هم به دنبال آن خواهد بود. هند در حال اوج اقتصادى است وجهان اسلام بطور فزاینده اى با غرب دشمنى میورزد. تمایل جامعه هاى دیگر به پذیرفتن دستورهاى غرب وپیروى از موعظه هاى آن به سرعت از میان مى رود وهمراه با آن اعتماد به نفس غربى ها ومیل ایشان به تسلط بر جهان هم کم رنگ مى شود. امّا در توازن قوا میان تمدن ها تغییراتى تدریجى، قطعى وبنیادین در حال انجام است وقدرت غرب در مقایسه با تمدن هاى دیگر هم چنان کاهش خواهد یافت. بیشترین قدرت نصیب تمدن هاى آسیایى مى شود وچین به احتمال زیاد جامعه اى است که نفوذ جهانى غرب را به چالش خواهد خواند.

غرب تا دهه هاى آغازین قرن بیست ویکم، هم چنین قدرت مندترین تمدن جهان خواهد بود واز این زمان به بعد شاید در قلمرو قابلیت هاى علمى، ظرفیت هاى تحقیق، توسعه ونوآورى هاى فنى نظامى وغیر نظامى هم چنان پیشتاز بماند، اما کنترل منابع دیگر قدرت هر روز بیشتر از پیش در میان کشورهاى کانونى تمدن هاى غیر غربى توزیع خواهد شد. (اگر گروهى از رهبران جهانى وجود داشته باشند) دیگر رهبران غربى نیستند، بلکه از رهبران کشورهاى کانونى هفت یا هشت تمدن اصلى جهان شکل خواهد گرفت. جانشینان ریگان، تاچر، میتران وکهل، رقیبانى خواهند داشت که جانشینان دنگ شیائوپینگ، ناکازونه، ایندیرا گاندى، یلتسین، (امام) خمینى (رحمه الله) وسوهارتو هستند. دوران سلطه ى غرب به پایان مى رسد ودر این حال، کم توان شدن غرب وظهور قدرت هاى جدید، فرایند جهانى بومى گرایى ونوزایى فرهنگ هاى غیر غربى را به پیش خواهد برد. در دهه هاى هشتاد ونود در سراسر جهان غیر غربى بومى گرایى به گرایش حاکم تبدیل شده است، باززایى اسلام و(اسلامى شدن) دوباره در جامعه هاى مسلمان موضوع اصلى گفتگوهاست. در هند همه از نفى ظواهر وارزش هاى غربى واز (هندى کردنِ) سیاست وجامعه سخن مى گویند. در شرق آسیا دولت ها آیین کنفوسیوس را اشاعه مى دهند ورهبران سیاسى وفکرى نداى (آسیایى کردن) کشورهایشان را سر داده اند.

در نیمه ى اول قرن بیستم نخبگان فکرى عقیده داشتند که مدرنیزاسیون اقتصادى واجتماعى، دین را به عنوان عنصرى مهم در حیات آدمى از میدان بیرون مى کند. بخش عمده ى این نوزایى دینى به کسانى مربوط مى شد که به دینِ سنتى جامعه ى خویش دوباره روى مى آوردند، آن را تقویت مى کردند ومعنایى تازه براى آن مى یافتند. در ادیان مسیحیت، اسلام، یهودیت، هندوییسم، آیین بودا ومذهب ارتودوکس جنبش هاى بنیاد گرایانه اى جان گرفت که هدف آن ها خلاص گرایى فعالانه ى آموزه ها ونهادهاى دینى وشکل دادن به رفتارهاى شخصى، اجتماعى وعمومى بر شالوده ى اصول دینى بود. نوزایى دینى در سراسر جهان زمینه ى فعالیت هاى افراطیون مذهبى را فراهم میکند ودرتمام جامعه ها درزندگى روزمره ى مردم وبرنامه ى دولت ها نمود مى یابد.

بدیهى ترین، برجسته ترین وقوى ترین عامل نوزایى دینى در سطح جهان، همان عاملى است که انتظار مى رفت باعث نابودى دین شود. یعنى فرایندهاى مدرنیزاسیون اجتماعى، اقتصادى وفرهنگى که در نیمه ى دوم قرن بیستم در سراسر جهان اشاعه یافت.

هانتینگتون مى گوید: نوزایى دینى در سراسر جهان واکنشى است در برابر سکولاریسم، نسبى گرایى اخلاقى، لذت جویى وتأکیدى دوباره بر ارزش هاى نظم، انضباط، کار، هم یارى وهم بستگى انسانى است. جنبش هاى نوزایى دینى با سکولاریسم وجهان گرایى ضدیت دارند وبجز نوع مسیحى آن ها، ضدغربى هستند. جنبش هاى نوزایى دینى، به طور عام شهرنشینى، صنعتى شدن، توسعه، سرمایه دارى، علم وفن آورى وآن چه را که ملازم با آن هاست نفى نمى کنند. واز این رو نمى توان آن ها را ضد مدرن دانست. حرکت هاى یاد شده، مدرنیزاسیون واجتناب ناپذیر بودن علم وفن آورى وتغییر در شیوه ى زندگى را که ملازم با آن هاست قبول دارند، امّا با این دیدگاه که باید غربى شد مخالفت مى کنند. در عین حال اسلام با تشکیل دولت هاى مدرن ناسازگار نیست. جنبش هاى بنیاد گراى اسلامى در جامعه هاى مسلمان پیشرفته، مانند: الجزایر، ایران، مصر، لبنان وتونس قدرت زیادى پیدا کرده اند. به قول (رژى دبر) دین براى اینان افیون توده ها نیست، بلکه ویتامین ضعفاست. به بیان (ژیل کپل) فعالان گروه هاى بنیادگراى اسلامى محافظه کاران میان سال یا کشاورزان بى سواد نیستند، نوزایى دینى اسلام هم مثل جنبش هاى مشابه در دین هاى دیگر پدیده اى شهرى وبراى افراد مدرن اندیش، تحصیل کرده وجویندگان مشاغل در حوزه هاى حرفه اى، دولتى وبازرگانى جذابیت دارد. در میان مسلمانان، جوان ها مذهبى اند ووالدینشان بى دین.

در هندوییسم نیز این موضوع صادق است. تجدید حیات یک دین غیر غربى، شدیدترین نمود غرب ستیزى در جامعه هاى غیرغربى است.

این تجدید حیات به منزله ى نفى مدرنیته نیست، بلکه به معناى نفى غرب وانکار فرهنگ ملحدانه، نسبى اندیشى وبى شکلى است که با غرب ملازم است; نفى آن چیزى است که در جامعه هاى غیر غربى (غرب زدگى) خوانده مى شود; اعلام استقلال فرهنگى از غرب است وبیان افتخارآمیز این مطلب است که: (ما مدرن مى شویم، اما مثل شما نمى شویم).

آسیا واسلام پویاترین تمدن هاى ربع آخر قرن بیستم بوده اند. نوزایى اسلامى با نفى ارزش ها ونهادهاى غربى همراه است. چالش آسیایى در همه ى تمدن هاى شرق آسیا ـ چینى، ژاپنى، بودایى ومسلمان ـ دیده مى شود وتأکید آن بر تفاوت میان این تمدن ها وتمدن غربى است. چالش آسیایى، مشترکات میان تمدن هاى آسیایى را هم گاهى مورد توجه قرار مى دهد که بیشتر صبغه اى کنفوسیوسى دارد. هم آسیایى ها وهم مسلمانان بر برترى فرهنگى خود نسبت به فرهنگ غربى تأکید میورزند. آسیا واسلام، گاهى تک تک وگاهى درکنار هم، در برابر غرب هر روز اعتماد به نفس بیشترى پیدا مى کنند. اعتماد به نفس آسیاییها در رشد اقتصادى آنها ریشه دارد، اما در مورد مسلمانان این حالت تا حدود زیادى ناشى از تحرک اجتماعى ورشد جمعیت ایشان است.

هانتینگتون مى گوید در همان حال که آسیایى ها بدلیل توسعه اقتصادى خود اعتماد به نفس بیشترى پیدا مى کردند، انبوه مسلمانان هم به اسلام به عنوان منبع هویت، ثبات، مشروعیت، توسعه ى قدرت وامید روى آوردند. امیدى که در شعار (اسلام تنها راه حل است) رخ نمود. بنیادگرایى شیعه وبنیادگرایى سنى دو جنبش عمده در جهان اسلام است وحتى شباهت هایى میان جان کالوین و(امام) خمینى وانضباط پارسایانه اى که هر یک تلاش مى کردند بر جامعه ى خود تحمیل کنند وجود دارد. نادیده گرفتن تأثیر باززایى اسلام بر مسایل سیاسى نیم کره ى شرقى در پایان قرن بیستم، درست مثل نفى تأثیرهاى جنبش اصلاح پروتستان بر اوضاع سیاسى اواخر سده ى شانزدهم است.

در جهانى که پیش روى ماست روابط میان کشورها وگروه هاى متعلق به تمدن هاى مختلف، روابط نزدیکى نخواهد بود وبیشتر ماهیتى خصومت آمیز خواهد داشت. با این حال بعضى روابط میان تمدنى گرایش خصومت آمیز بیشترى دارند. در سطح خرد، خشونت بارترین خطوط گسل تمدنى میان اسلام وهمسایگان ارتودوکس، هندو، آفریقایى ومسیحى آن واقع شده است. در سطح کلان انشقاق اصلى میان غرب وبقیه است که شدیدترین درگیرى ها میان جامعه هاى مسلمان وآسیایى از یک سو وغرب از سوى دیگر انجام مى شود. برخوردهاى خطرناک آینده احتمالاً از داد وستد میان نخوت غربیان، تعصب مسلمانان وگستاخى چینى ها سربر مى آوردند. غرب، به ویژه آمریکا که همواره براى خود رسالتى قائل بوده است، معتقدند که ملت هاى غیر غربى باید خود را با ارزش هاى غربى تطبیق دهند. ارزش هایى چون: دمکراسى، بازار آزاد، حکومت محدود، حقوق بشر، فردگرایى وقانون مدارى. انتظار غربى ها این است که ملت هاى دیگر ارزش هاى یاد شده را در نهادهاى خود به کار گیرند وبه آن ها تحقق بخشند. آن چه که به نظر غرب جهان گرایى است، از دیدگاه بقیه امپریالیسم است.

غرب با تمدن هاى چالش گر، مثل تمدن هاى اسلامى وچینى، احتمالاً همواره روابطى پر تنش وغالباً بسیار خصومت آمیز خواهد داشت. روابط غرب با آمریکاى لاتین وآفریقا، یعنى تمدن هاى ضعیف ترى که وابسته به غرب بوده اند، وبه خصوص با تمدن آمریکاى لاتین تنش کمترى خواهد داشت.

اسلام تنها تمدنى است که بناى غرب را با تهدید مواجه کرده ودست کم دوبار در این امر موفق بوده است. بین سال هاى 1820 و1929 میلادى پنجاه درصد از جنگ هایى که میان کشورهاى متعلق به دو دین روى داده است، بین مسلمانان ومسیحیان بوده است. در جریان جنگ سرد غرب نیروهاى مقابل خود را (کمونیسم بى خدا) لقب مى داد. در جهان پس از جنگ سرد که ویژگى آن برخورد تمدن هاست، مسلمانان نیروى مقابل خود را (غرب بى خدا) مى دانند.

هانتینگتون در ادامه مى گوید: با توجه به برداشت هایى که مسلمانان وغربى ها از یکدیگر دارند ونیز با توجه به رشد بنیادگرایى اسلامى، جاى تعجب نیست که انقلاب ایران در سال 1979 میلادى، یک حالت شبه جنگ بین تمدنى میان اسلام وغرب به وجود آمد. پیش تر آیت الله خمینى (رحمه الله) به درستى اعلام کرد که: (ایران بطور مؤثرى با آمریکا در حال جنگ است) وقذافى بارها علیه غرب اعلام جهاد کرده است. مشکل اصلى غرب بنیادگرایى اسلامى نیست، بلکه خود اسلام است. مشکل اسلام هم سازمان سیا یا وزارت دفاع آمریکا نیست بلکه خود غرب است.

وى مى گوید: آینده ى غرب ونفوذ آن بر جامعه هاى دیگر تا حدود زیادى بستگى دارد به این که غرب در برخورد با مشکلات اخلاقى که به برترى اخلاقى مسلمانان وآسیایى ها منجر شده است تا چه حد موفق باشد. کم رنگ شدن اعتقادات دینى در بلند مدت تهدیدى است که سلامت تمدن غربى با آن مواجه است.

هانتینگتون مى گوید: فیلسوف ژاپنى تاکشى اومها معتقد است شکست مطلق مارکسیسم وفروپاشى کامل اتحاد شوروى نشانه هاى اولیه ى سقوط لیبرالیسم غربى است که جریان حاکم بر مدرنیت تلقى مى شود. لیبرالیسم نه تنها جایگزین مارکسیسم ودیگر ایدئولوژى هاى مسلط در پایان تاریخ نخواهد شد، بلکه ایدئولوژى بعدى است که سقوط خواهد کرد.

هانتینگتون براین باور است که واقعیت یک جهان چند تمدنى این ضرورت را به وجود مى آورد که ناتو به شکلى گسترش یابد که کشورهاى غربى را هم که مایل به پیوستن به آن هستند دربر گیرد وحتى شامل کشورهایى شود که با یکدیگر دشمن هستند وبا اعضاى دیگر ناتو هیچ گونه تشابهى ندارند. پیمان مربوط به موشک هاى ضدبالستیک که براى پاسخ گویى به نیازهاى دوران جنگ سرد طراحى شده بود، مى تواند آمریکا وکشورهاى دیگر را در دفاع از خود در برابر تهدیدهاى اتمى غیر قابل پیش بینى، حرکت هاى تروریستى ودیکتاتورى غیر منطقى کشورهاى دیگر محدود کند.

وى مى گوید: در جهان برخوردهاى قوى ورویارویى هاى تمدنى، اعتقاد غربى ها به جهانى بودن فرهنگ غرب سه مشکل اساسى دارد: این دیدگاه کاذب، غیر اخلاقى وخطرناک است وتصور غربى ها مبنى بر این که تنوع فرهنگى بدلیل شکل گیرى یک فرهنگ جهانى انگلیسى زبان، غربى ومشترک، ارزش خود را از دست داده است، بکلى نادرست است.

این اعتقاد که ملت هاى غیر غربى باید ارزش ها، نهادها وفرهنگ غربى را بپذیرند، اعتقادى غیر اخلاقى است. چرا که پذیرش این دیدگاه تبعات نامطلوبى را در پى دارد. جهان گرایى اروپایى دیگر وجود خارجى ندارد وپیش گامى آمریکا هم در حال افول است. جهان گرایى غربى براى جهان هم بسیار خطرناک است، چرا که مى تواند به جنگى بین تمدنى میان کشورهاى کانونى منجر شود وبراى غرب هم خطرناک است، چرا که مى تواند به شکست غرب بیانجامد.

هانتینگتون مى گوید: آرتورام شلزینگر جونیور معتقد است که اروپا منبع ـ تنها منبع ـ آرمان هایى است چون آزادى فردى، دمکراسى سیاسى، حکومت قانون، حقوق بشر، وآزادى فرهنگى... این ها آرمان هایى اروپایى است، نه آسیاسى، نه آفریقایى، نه متعلق به خاورمیانه، مگر این که آن ها هم این آرمان ها را هدف خود قرار دهند. این ویژگى ها به تمدن غربى موقعیتى یگانه مى بخشد وتمدن غرب نه به خاطر جهانى بودنش، بلکه به خاطر منحصر به فرد بودنش باز ارزش است. بنابراین مسؤولیت رهبران غربى این نیست که تلاش کنند تمدن هاى دیگر را به شکل تمدن غربى در بیاورند ـ که این فراتر از قدرت ایشان است ـ بلکه باید سعى کنند کیفیت یگانه ى تمدن غربى را حفظ، نگهبانى وبازسازى کنند. این مسؤولیت بخصوص متوجه ایالات متحده ى آمریکاست، چرا که قدرت مندترین کشور غربى است. حفظ تمدن غربى باوجود کاهش قدرت غرب اقتضا مى کند که ایالات متحده ى آمریکا وکشورهاى اروپایى اهداف زیر را مورد توجه قرار دهند:

دستیابى به هم گرایى سیاسى، اقتصادى ونظامى بیشتر وهماهنگ کردن سیاست ها با این هدف که کشورهاى متعلق به تمدن هاى دیگر، اختلافات خود را با کشورهاى غربى حل کنند;

ادغام کشورهاى غربى اروپاى مرکزى در اتحادیه ى اروپایى وناتو یعنى کشورهاى گروه ویسگراد، جمهورى هاى حوزه ى بالتیک، اسلوونى وکرواسی;

کمک به غربى شدن آمریکاى لاتین تا حد امکان وایجاد پیوندهاى نزدیک تر بین کشورهاى آمریکاى لاتین با غرب;

محدود کردن گسترش قدرت نظامى متعارف وغیر متعارف کشورهاى مسلمان وچین;

کند کردن شتاب دورى ژاپن از غرب ونزدیک شدن این کشور به چین;

پذیرفتن جایگاه روسیه به عنوان کشور کانونى آیین ارتدوکس ویک قدرت محلى عمده با منافعى مشروع در حفظ امنیت مرزهاى جنوبى خود;

حفظ برترى تکنولوژیک ونظامى غرب بر تمدن هاى دیگر;

واز همه مهم تر تشخیص این نکته که مداخله ى غرب در امور تمدن هاى دیگر شاید خطرناک ترین منشأ عدم ثبات وشکل گیرى برخوردهاى جهانى در یک جهان چند تمدنى باشد.

هانتینگتون مى گوید: در مقطع کنونى ایالات متحده آمریکا نه مى تواند بر جهان مسلط شود ونه از آن فرار کند. نه انترناسیونالیسم ونه انزوا، نه چند جانبه نگرى ونه یک جانبه اندیشى، هیچ کدام نمى توانند منافع آمریکا را تأمین کنند. براى تأمین منافع آمریکا بهترین راه، امتناع از این سیاست هاى افراطى است، واتخاذ یک سیاست آتلانتیکى در همکارى نزدیک با شرکاى اروپایى با این قصد که منافع وارزش هاى تمدن یگانه اى را که میان این کشورها مشترک است حفظ کنند وبه پیش ببرند.

وى مى گوید: نظم وقانون اولین پیش شرط مدنیت است، اما در بسیارى از نقاط جهان: آفریقا، آمریکاى لاتین، شوروى سابق، جنوب آسیا وخاورمیانه نظم وقانونى در کار نیست ودر چین، ژاپن وکشورهاى غربى هم مورد تهدید جدى قرار گرفته است. چنین به نظر مى رسد که در سطح جهانى، مدنیت از بسیارى جنبه ها، جاى خود را به بربریت مى دهد واین مى تواند در آمدى بر وقوع یک پدیده ى غیر قابل پیش بینى باشد; عصرى تاریک که شاید همیشه بشر را دربر گیرد.

او مى افزاید: در دهه ى 1950 (لسترییرسون) هشدار داد که انسان ها رو به سوى دورانى در حرکت اند که تمدن هاى گوناگون باید یاد بگیرند تا در داد وستدى صلح آمیز، در کنار یکدیگر زندگى کنند، از تجربه هاى یکدیگر پند بگیرند، تاریخ واندیشه ها وهنر وفرهنگ یکدیگر را بیاموزند وبه غناى زندگى خود بیفزایند. اگر جز این باشد در این دنیاى شلوغ وکوچک، شاهد چیزى جز سوء تفاهم، تنش، برخورد وفاجعه نخواهیم بود.

نمود صلح ومدنیت به مفاهمه وهمکارى رهبران سیاسى، روحانى وفکرى تمدن هاى گوناگون بستگى دارد. در برخورد تمدن ها، اروپا وآمریکا با هم یا جداجدا قربانى خواهند شد. در یک برخورد بزرگ تر، یعنى رویارویى واقعى میان مدنیت وبربریت، تمدن هاى عمده ى جهانى با همه ى دست آوردهایى که در دین، هنر، ادبیات، فلسفه، علم، فن آورى واخلاق داشته اند، با هم یا تک تک از میان خواهند رفت. در دورانى که در حال شکل گیرى است، برخورد تمدن ها بزرگ ترین خطرى است که صلح جهانى را تهدید مى کند ونظم جهانى مبتنى بر تمدن ها مطمئن ترین راه مقابله با جنگ جهانى است.


منبع : فرجام تاریخ در اندیشه معاصر، نویسنده: بهروز رشیدى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد