امیر کبیر دقیقا و گام به گام از تولد تا مرگ با قائم مقام فراهانی یک راه می سپارند: هردو در فراهان متولد می شوند، هر دو در معیت شاه، شاه جوانی را به مسند شاهی می نشانند، هر دو تا مقام قائم مقام شاه ارتقاء می یابند، هر دو دست بر اصلاحات گسترده می زنند، و هر دو به دست شاه به قتل می رسند... این ویژگی و تطابق تاریخی دو شخصیت تاریخی براستی از نوادر تاریخ است! از فراست و زیرکی امیر کبیر بسیار دور است، با فاصله نچندان دوری ازسرگذشت قائم مقام فراهانی دقیقا در تله مرگی گرفتار می شود که همزاد تاریخی او گرفتار گردید.
دولت غاصب بعدی برای همیشه قائم مقام را بزرگ و فرزانه ساخته تا مقدمات تخریب و تحقیر قاجار را فراهم سازد: قائم مقام فراهانی چندی در دفتر عباس میرزا ولیعهد، به نویسندگی اشتغال ورزید. پدرش میرزا بزرگ قائم مقام درگذشت و بین دو پسرش، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی، بر سر جانشینی پدر نزاع افتاد، سرانجام میرزا ابوالقاسم لقب «سیدالوزراء» و «قائممقام» یافت و به وزارت نایبالسلطنه ولیعهد ایران رسید. پس از یکسال وزارت به اتهام دوستی با روسها از کار برکنار شد. فتحعلی شاه به آذربایجان رفت تا دربارهٔ صلح یا ادامه جنگ با روسها، به مشورت پردازند. که در این مجلس باز قائم مقام با روسها از در صلح درآمد. در نهایت میرزا ابوالقاسم در کار صلح و بستن پیمان با روس، جدیت فراوان کرد و در ضمن معاهده، تزار را حامی خانواده عباس میرزا ساخت و پادشاهی را با وجود برادران بزرگ و مقتدر دیگر در فرزندان او مستقر کرد.
عهدنامه
ترکمانچای به خط قائم مقام تنظیم و امضا شد. نایبالسلطنه برای دفع فتنه
یاغیان افغانی عازم هرات شد و قائم مقام را نیز همراه برد. عباس میرزا که
بیماری سل داشت، در مشهد بستری شد و فرزند خود، محمد میرزا، را مأمور فتح
هرات کرد. هرات در محاصره بود که عباس میرزا درگذشت و قائم مقام، که جنگ را
صلاح نمیدانست، با یارمحمدخان افغانی عهدنامه صلح بست و به تهران بازگشت!
قائم
مقام، جهانگیر میرزا و خسرو میرزا، دو برادر محمدشاه، را که در قلعه
اردبیل زندانی بودند را کور کرد تا وسایل جلوس او را فراهم آورد. با این
خدمات صدارت به او رسید اما دیری نپایید. قائم مقام که با روسها سر و سری
دارد و به دنبال سرنگونی شاه است به دستور شاه او را در باغ نگارستان، محل
ییلاقی خانواده سلطنتی، زندانی و پس از چند روز خفه کردند.
ناصر الدین شاه هنرمند، دوستار ادبیات، عکاسی، نقاشی و خود نویسنده و شاعر بود. علاقه مند به معماری، سینما و تجدد در امور کشور داری و حمل و نقل ریلی و حتی هوایی بود. مرگ امیر کبیر را باید در چیز دیگری جستجو نمود، نه همانند قائم مقام در مقام جاسوسی برای روس ها!
شاه امیر را بزرگ داشت، مقام صدارت بخشید، خواهرش را به ازدواج او در آورد و سرآمد همگان ساخت، فضایی فراهم ساخت تا امیر کبیر در آن شرایط دست بر سازندگی و توسعه گسترده زند و ... اما در نهایت امیر همانند جعفر برمکی و قائم مقام قراهانی جایگاه خود را از یاد برد و ظرفیت امیر سرریز شد و برای شاه هم شاخ شد!
تله مرگی که با نادیده گرفتن تمام حواشی تاریخی دیگر، یکی از اصلی ترین مقدمات افول و سقوط شان فراموشی جایگاه صدارت در رکاب شاه، و صدور فرمانهای شاهانه حتی برای شاه است!
برای نمونه بنگرید بر این سند تاریخی از امیر کبیر و درشت گویی او... به نوع ادبیات و تکبر و فرمانروایی امیر در این نامه دقت فرمایید، گویی نامه شاهی به غلامی است! چنین ادبیاتی در مقام صدارت شاه و همسر همشیره شاه شایسته هیچ کاردانی نیست. چه توهین و تحقیری فراتر از این که همشیره شاه را اسباب مزاح و تحقیر شاه می نماید:
متن فرمان امیر به شاه:
قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده وثوقالدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود.
زیاده جسارت است. تقی
براستی این جسارت بسیار فراتر از "زیاده جسارت است" و به نظر می رسد شاه به پاس ایام خوشی که با امیر از سر گذشت، از مرگ تحقیر آمیز او در انظار عموم درگذشته است.