این نظریه آن طور که طرفدارانش در غرب ارائه می دهند، علاوه بر مسائل متعدد، با برخی از اصول مسلّم کیهان شناسی ناسازگار است. از آن جمله ناسازگاری و تناقض آن با «بیگ بنگ»- انفجار عظیم جهانی- که کهکشان های پیر[1] امروزی از آن پدید آمده اند.
نظریه رشته ای و ریسمانی، یک قانون عمومی از ذرّه تا کهکشان ها، معرفی می کند که با یک نظم و نسق عام، جهان را اداره می کند. لیکن بیگ بنگ، انفجار و آشوب عظیم و ضد نظم و نسق است.
اگر آن چیزی که منفجر شده و انفجار در آن رخ داده، پیش از انفجار، مشمول نظام رشته و ریسمان بوده و انفجار آمده آن نظام را از بین برده، پس دوباره نظام رشته ای از کجا آمده و جهان را سازمان داده است؟
و اگر گفته شود: آن چه که انفجار در آن رخ داده مشمول نظام رشته ای نبوده است. در این صورت، خود قانون رشته ای کلیت خود را از دست می دهد و باطل می گردد.
در نتیجه، طرفداران نظریۀ رشته ای ناچارند اصل مسلّم بیگ بنگ را انکار کنند. و اگر برخی از آنان به توجیهاتی متشبث می شوند، دردی را دوا نمی کند.
اسلام: در این جا به اولین اصل اسلامی در این زمینه می رسیم که علاوه بر این، به پرسش دیگر نیز که غربیان در آن وامانده اند پاسخ می دهد:
1- نظام رشته ای و ریسمانی که مطابق ادعای طرفدارانش، جهان را اداره می کند، پس از وقوع انفجار عظیم، از کجا به وجود آمده است؟
پاسخ: در «تبیین جهان و انسان» بیان شده و در این دفتر نیز خواهد آمد: جهان تغذیه می شود؛ می خورد و بزرگ می شود؛ از آغاز پیدایش جهان دائماً از مرکز جهان، انرژی ها و مواد، «ایجاد» شده و به شش جانب می روند. این نو پدیدها به صورت رشته هائی همراه با نوسانات، در حرکت هستند.
جهان از آغاز با نظام رشته و ریسمان اداره می شد و می شود. در این میان زمانی رسید که نظام رشته ای دچار انفجار گشت و از هم پاشید و همه محتوای جهان گاز، مذاب و انرژی بود که دیگر کره ای، منظومه ای و کهکشانی در آن دیده نمی شد تا نظام رشته ای داشته باشند. اما نظام رشته ای درون ذرات همچنان سر جای خود بر قرار بود.
آن گاه نو پدیدها که از مرکز عالم ایجاد شده و به صورت رشته ای بر محتوای جهان فشار آورده و نفوذ می کردند، آن را دچار انفجار دوم کرده و به نظم و نسق رشته ای خودشان، تابع کردند؛ کرات و منظومه ها از نو به راه افتادند.
غربی ها تنها به این انفجار دوم دسترسی پیدا کرده و آن را بیگ بنگ نامیده اند. اما اسلام بیگ بنگ را انفجاری می داند که در ویرانه های به شدت آشفتۀ انفجار پیشین، رخ داده است.
بنابراین: پاسخ پرسش فوق این است: منشأ نظام رشته ای و ریسمانی کنونی همان نو پدید ها هستند که خودشان با ماهیت رشته ای پدید شده و در محتوای آشفته جهان نفوذ می کردند.
قرآن، انفجار اول را «نفخۀ اول» و انفجار دوم را «نفخۀ دوم» می نامد، که در ادبیات قرآن و متون تفسیری و محاورات علما رایج است.
قرآن و احادیث اهل بیت(ع) که آن انفجار را «نبأ عظیم» نیز نامیده و از مجموع دو نفخه با اصطلاح «قیامت» نیز تعبیر می کند، به شش قیامت، توجّه می دهند که از آغاز پیدایش جهان در طول عمر 000/500/037/123 سالۀ[2] جهان، هر کدام به فاصلۀ 000/000/250/18 سال از همدیگر، رخ داده اند و اینک از آخرین انفجار حدود 000/500/687/13 سال می گذرد که سنّ و سال پیرترین کهکشان امروزی می باشد.
2- قانون «ایجاد از مرکز جهان» به پرسش دیگری نیز پاسخ می دهد که همۀ غربیان بدون استثناء، در آن به بی راهه رفته اند و آن عبارت است از: توضیح قانون گسترش جهان. همگان معتقد هستیم که جهان به سرعت در حال گسترش است. غربیان گسترش جهان را «انبساطی» می دانند آن گاه در حلّ مسائل اساسی متعدد وامانده اند از جمله:
الف- آخر این انبساط تا چه وقت خواهد بود؟
ب- در پایان انبساط، سرنوشت جهان چه خواهد شد؟ آیا منقبض خواهد شد؟ چگونه و چرا؟ اگر منقبض نخواهد شد پس چه حادثه ای رخ خواهد داد؟
و ده ها پرسش متفرع بر این پرسش ها.
مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می گوید: جهان گسترش می یابد.[3] اما این گسترش انبساطی و باد کنکی نیست؛ جهان تغذیه می شود، می خورد و بزرگ می شود؛ همیشه از مرکز جهان، انرژی و مواد ایجاد می شود و به شش جانب مانند رشته های یال اسب، مرسل و گسیل می شوند: والمرسلات عرفاً. و… .
بدین سان، هم بی راهه رفتن غربیان را در قانون گسترش جهان، روشن می کند و هم به آن همه پرسش های اساسی و پرسش های مختلف متفرع بر آن ها به روشنی پاسخ داده و حل می کند.
و مهم تر این که به درگیری طرفداران نظریۀ رشته ای و طرفداران اصل مسلّم بیگ بنگ، با بیان تبیانی، خاتمه می دهد. که «تبیان کلّ شیئ» است.
و نیز بدین سان، افق بلند، وسعت بی کران، و نیز دقّت و صحت شگفت انگیز مکتب قرآن و اهل بیت(ع) را مشاهده می کنیم که ره آورد علوم روز در مقایسه با آن خیلی ناچیز و به شدت ناقص، آشفته، با چهار چوبه های شکسته و داغان، می نماید.
در مقام تحقیر علوم روز و کاستن از ارزش و اهمیت آن ها نیستم. می خواهم در پاسخ بعضی ها، نشان دهم که سبک و سیاق بنده در به دست آوردن علوم قرآن و اهل بیت(ع) تطبیق قرآن با علوم روز نیست، تابع و پیرو کردن علوم روز به قرآن است که باید به دنبال آن و دست به دامن این مکتب پیش بروند. و برویم.
درست است متخصص مکتب نمی تواند مدعی باشد که قادر است به همه پرسش ها پاسخ دهد (زیرا جریان تاریخ نگذاشت که مکتب اهل بیت(ع) چنان که باید جای بیفتد) و در مسائلی باید بگوید «نمی دانم»، «الله اَعلم». اما او نمی تواند درباره اصول اساسی علوم، شانه خالی کند.
کسانی که کار تخصصی شان را به یک علم خاص اختصاص داده اند مانند «دانش تربیت در اسلام» و امثال آن، از این مسؤلیت آسوده اند. اما یک مکتب شناس چنین آسودگی را ندارد.
تفسیر: کسی که قرآن را تفسیر می کند باید در دانش هایی چند کاملاً متخصص باشد و در دیگر دانش ها (بدون استثناء) اصول مسلّم آن علوم را کاملاً بشناسد. والّا نباید وارد تفسیر قرآن شود و چنین حقی را ندارد که متأسفانه قضیه کاملاً برعکس است و گاهی آنان که در هیچ دانشی متخصص نیستند به تفسیر نویسی می پردازند تفسیرهای پیشین را می خوانند و یک نوشته ای با بیان و الفاظ متفاوت می نویسند؛ به اصطلاح عرض قابل آقا چه بوده و چه سخنی داشته که مفسّران پیشین نگفته بودند، معلوم نیست. هدف تنها این بوده که مطابق مَثل معروف: که به او آقا بگویند و به همسرش خانم آقا.
تفسیر موضوعی: سخن بالا درباره کسی است که می خواهد کل قرآن را تفسیر کند. اما کسی که در یک رشته ای از علوم تخصص دارد و می خواهد فقط همان یک رشته را در قرآن و تبیینات اهل بیت(ع) بررسی کند ، او می تواند- و در مواردی باید- این کار را بکند مثلاً بنویسد: «روان شناسی در اسلام» یا «دانش تربیت در مکتب قرآن و اهل بیت(ع)». لازم نیست چنین شخصی یک مکتب شناس باشد تنها با دو شرط می تواند این کار را بکند: تخصص در رشته معین خودش، و تخصص در ادبیات عرب.
امّت اسلام: از نظر اسلام همان طور که یک فرد تکالیفی دارد از آن جمله است «واجبات کفائی»، امّت نیز موظف و مکلّف است در هر علمی بقدر کافی افراد متخصص داشته باشد (و این یک فتوای اجماعی، مسلّم، و یک وظیفه شناخته شده ای است که هیچ کس در آن تردیدی ندارد) تا بتواند یک امّت عالم باشد نه یک جامعۀ جاهل.
تا کجا توانسته ایم به این تکلیف بزرگ و مسلّم، عمل کنیم و چرا به حد کافی عمل نکرده ایم، بحثی است که به درازا می کشد. لیکن هر مکتب شناس و نیز هر جامعه شناس که افق دید بازتری دارد کاملاً درک می کند که جامعۀ جهانی به سوی جامعۀ واحد جهانی که براساس مکتب اهل بیت(ع) باشد، پیش می رود.
فرازترین و مهمترین و نیز اساسی ترین موضوع در میان موضوعات واجب کفائی، مکتب شناسی است که علاوه بر شناخت خود مکتب که ضروری ترین شناخت است، در برابر مکتب های مختلف نیز مکتب را معرفی می کند؛ «معروف» را به مردم جهان می شناساند تا همگان به این معروف، امر کنند و از خلاف آن نهی کنند.
از جهتی متخصص شدن در «شناخت مکتب قرآن و اهل بیت(ع)» آسان تر از هر مکتب دیگر، است. اسلام از هر مکتبی (و نیز از مکتب بی مکتبی لیبرالیسم) آسان تر، ساده و دست یافتنی تر است زیرا قرآن کتاب مبین و اهل بیت(ع) حجج الله مبیّن هستند. نه پیچیدگی در بیان دارند و نه اعوجاج در زبان، و نه تنگنای علمی دارند. شیوا، شیرین، مستدل و روح افزا هستند. کسانی که در این وادی هستند این سخن را به خوبی درک می کنند.
این مکتب چنین است «بُعثتُ بالحنیفیة السّهلة السّمحة»[6] حنیفی است یعنی فطری است دانشی که به انسان می دهد عین وجود انسان است، در هر علمی خود انسان را بر انسان شرح می دهد حتی در گیاه شناسی، ذرّه شناسی و کیهان شناسی و… دانشی که این مکتب به انسان می دهد محموله ای نیست که بر انسان بار شده باشد؛ فرد دانشمند را «دوشخصیته» نمی کند که خودش یک شخصیت و دانشمندیش یک شخصیت دیگر باشد.
سهله است: با زبان خود انسان با او سخن می گوید نه با زبان مصنوعی. مخاطبان به آسانی تبیین های علمی او را دریافت می کنند؛ دانشمندان مکتبش طفل سالمند گریز پا نیستند و نمی شوند زیرا هیچ سنگینی ای برای شان ایجاد نمی کند.
سمحه است: بزرگوار است: مکتبی است که در تنگنای غرایز بشری خفه نمی شود، فرق غریزه و فطرت را می شناساند و هر دو را در اعتدال واقعی در نظر می گیرد. اما مکتب های دیگر (بدون استثناء) همگی در تنگنای غریزه زندانی هستند، از غریزه برمی خیزند و در محدوده تنگ آن محدود می شوند. و این یکی از اساسی ترین فرق اسلام با دیگر فلسفه ها است که متأسفانه جامعۀ اندیشمندان ما به آن توجه نمی کنند.
ندای فرازمند «بُعثتُ بالحنیفیة السّهلة السّمحة» را نیز به پائین ترین سطح و محدود ترین کاربرد، کشانیده اند؛ در هیچ جائی، کتابی ندیده ام که پیام این ندا را در خارج از محدودۀ فقه، به زبان آورد، گویی بعثت پیامبر(ص) فقط به فقه و احکام تعبدی، منحصر است، گویی او فقط پیامبر حلال و حرام است نه آورندۀ یک مکتب.
از جانب دیگر متخصص شدن در مکتب شناسی مکتب قرآن و اهل بیت(ع) از هر مکتب دیگر سخت تر، مشکل تر، و دست نیافتنی تر است: به محض رحلت پیامبر(ص) ماجرا عوض شد: اسلام از بستر دانش و تبیین خارج گشت، ارزش و اهمیت دانش و دانشمند به حد صفر رسید، قرآن به وسیله افسانه سرایان یهود تفسیر گشت، اصول مدیریت پیامبر(ص) به کنار گذاشته شد، اصول مدیریتی مجوسیان و دفتر و دستک شان به اجرا گذاشته شد، پس از مدت اندکی برای تغذیۀ نیاز قهری علمی امّت، یونانیات وارد محافل علمی گشت و در کنار آن ها، آن «حس استغناء» و بی نیازی از دانش پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به حد نهائی رسید آیه«لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم» طوری کنار گذاشته شد گوئی چنین آیه ای در قرآن وجود ندارد و هر کس به میل خود مکتبی به نام اسلام تاسیس کرد: معتزلی، اشعری، مرجئه و… سپس بودائیات توسط ایران سنّی آن روز، از هند و چین به عرصۀ اسلام وارد گشت. در نتیجه، آن چه در محافل فکری و به اصطلاح علمی مطرح می گشت همه چیز بود غیر از اسلام.
در مدارس نظامیه خواجه نظام الملک (جلّادی که مجهز به چماقی بود به نام طغرل) مکتبی رسمیت یافته بود مونتاژی از اندیشه های پراکنده، که هیچ جزئی از آن ربطی به اسلام نداشت غیر از فقه، آن نیز فقهی که نه مواد کافی از پیامبر(ص) داشت- ولذا غیر قیاسی ترین صورت آن بی نیاز از قیاس نبود- و نه مصون از نفوذ مکتب مونتاژی بود.
بی تعارف باید گفت: آن چه امروز در ممالک اسلامی مشاهده می کنیم «واقعیت تاریخی اسلام» است نه «حقیقت اسلام». در این میان شیعه که پیرو اهل بیت(ع) بود تا قرن هشتم به صورت یک حزب قاچاق و محکوم به قتل عام همه جائی، بود تازه در قرن هشتم می خواست که قدرتی، رسمیتی، توانی به دست آورد که یونانیات و بودائیات گلیم و حلیم خود را از عرصۀ جهان سنّی به میان تشیع نیز گسترانیدند. تنها فقه از گزند سیل یونانیات و بودائیات در امان ماند.
اسلام یونانی و بودائی و باید بی تعارف گفت: تشیع یونان زده و بودا زده حتی به فرهنگ مردم نیز تبدیل شده است اصطلاحات بودائی و یونانی در زبان مردم همه جا رایج است شعر شاعران پر از 9 فلک، لاهوت، ملکوت، ناسوت، همگی به معنی یونانی و تفکیک جغرافی جهان واحد خدا به جهان های متعدد مرز بندی شده، به ویژه اصطلاح «مجرّد» و «مجرّدات»، که از نظر اسلام هیچ چیزی غیر از خدا، مجرد از زمان و مکان نیست. و صدها اصطلاح دیگر با معانی یونانی و بودائی که از زبان حتی مردم کوچه و بازار می شنوید.
عدّه ای از اهل علم و دانشمندان ما طوری به اِزخرافات یونانی و بودائی چسبیده اند که هیچ کودک گرسنه ای این گونه به پستان مادر نمی چسبد تا چه رسد به پستان دایه اجنبی و شیر مسموم بیگانه ای مغرض. چرا؟ اگر شما پاسخ پرسش «چرا با رحلت پیامبر-ص- اسلام از بستر تبیین علمی خارج شد؟» را بگوئید در واقع به همین پرسش نیز پاسخ گفته اید. زیرا انگیزه همان انگیزه است فرق نمی کند نامش را شیعه بنامید یا نام دیگر.
وقتی که چنین بلایی بر سر مکتب حنیفیۀ سهلۀ سمحه، آمده است واپس زدن این آفات و این اصول و فروع نفوذی، کاری بس دشوار و به شدت سخت است. کنار زدن این پیچیدگی ها و اعوجاج ها که مانند گیاه «سِسک» بر تاک مو زیبای تشیع چسبیده و آن را فرا گرفته و خفه می کند، خیلی سخت و دشوار است.
گیاه سِسک: تاک «درخت مو» را می شناسید، اگر سسک را نشناسید در این صورت از باغبان ها و مهندسین کشاورزی بپرسید. سسک نوعی گیاه انگلی است بی برگ و به رنگ زرد که در مناطق مختلف ایران اسامی متفاوت دارد: سِس، سِسک، سِنج، سِنگ، زِنج، زِنگ. من از اصطلاح کشاورزان قم پیروی کردم و سِسک را به کار بردم. نام علمی آن «کاسکوتا= cuscuta» است. این گیاه ویژگی های زیر را دارد:
1- ابتدا به صورت خیلی ریز در خاک می روید.
2- خودش را به درخت یا تاک مو که در دست رسش هست می رساند.
3- به محض تماس با آن، به آن می چسبد و از آن تغذیه می کند.
4- در عرض چند روز ارتباطش را با خاک قطع می کند و به مکیدن جان درخت می پردازد.
5- به حدی بر شاخه های درخت می چسبد که با آن عجین هم می شود.
6- به سرعت رشد کرده و بر روی درخت به ویژه تاک مو چمبره می زند.
7- اگر از فاصله نگاه کنید گمان می کنید توده ای رشتۀ ماکارونی روی تاک ریخته اند.
8- درخت یا تاک را به حدی خفه می کند که با نگاه از نزدیک می توان تشخیص داد که در زیر این چمبره، تاک وجود دارد.
9- باغبان در مراحل اولیه برای نجات تاک می کوشد به وسیله ناخن هایش آن را از تاک جدا کند اما این کار به شدت مشکل است زیرا اگر تنها یک ذرّه از آن در شاخه ای بماند از نو به سرعت رشد کرده فعال می شود.
10- گاهی باغبان مجبور می شود از خیر تاک بگذرد و آن را از ریشه کنده و به دور اندازد.
در شیعه نیز گاهی چنین باغبان هائی داریم که برای فرار از انگل یونانیات و بودائیات، اصل و اساس تبیینات مکتب را کنار گذاشته و به فقه بسنده می کنند.
11- اگر دو سِسک از دو طرف به پیکر تاک هجوم آورند وقتی که ارتباط هر دو از خاک قطع می شود و از تاک تغذیه می کنند، طوری با همدیگر هماهنگ شده و به وحدت می رسند که هیچ کسی نمی تواند آن دو را از همدیگر تشخیص دهد در واقع به یک گیاه انگلی واحد تبدیل می شوند.
12- هر درخت یا تاک که دچار آن شود بدون توان میوه و ثمردادن، در آن زیر محبوس می شود تنها وظیفه اش تغذیه انگل است.
شگفت است: انگل یونانی و انگل بودائی که بر تاک مکتب اهل بیت(ع) چنبره زده اند همۀ دوازده ویژگی انگل سسک را دقیقاً دارند گوئی خداوند سسک را آفریده تا نموداری از وضعیت امروزی مکتب ما را نشان دهد. و برای همین شباهت شگفت انگیز، این موضوع را با شرح و تفصیل آوردم.
رابطه انگل یونانی از خاک خود قطع شد (زیرا همۀ اروپائیان آن را به دور انداختند) از تاک مکتب ما تغذیه کرد و همین طور انگل بودائی (که در هند و چین ارزش اندیشه ای خود را از دست داد و عنوان مرتاضی گریِ مدیوم به خود گرفت)، آن به نام فلسفه و این به نام عرفان به وحدت رسیدند و به نام «حکمت متعالیه»!!!، مکتب قرآن و اهل بیت(ع) را مکلّف و موظف کردند که غیر از تغذیۀ این انگل، کاری نداشته باشد.
سرکرده صدرائیان امروز، مفتخرانه می گوید: فلسفه ارسطوئی تعدادی مسائل محدود بود ما (یعنی ارسطوئیان ایرانی) آن را به حدود 700 مسئله رساندیم.
عرض می کنم: درست است وقتی که یک مکتب ریشه دار، قوی و قدرتمند را موظف، مکلّف و مامور تغذیه انگل کردید روشن است که چند مسئله موهوم ارسطوئی را به 700 مسئله موهوم خواهید رسانید درست مانند سسک که در آغاز چیز کوچکی است.
[1] از دیدگاه اروپائیان، همۀ کهکشان ها اعم از پیر و جوان از آن بیگ بنگ به وجود آمده اند. اما از نظر اسلام، کهکشان های جوان تری هستند که از طریق «مرسلات» به وجود آمده و می آیند و منشاء شان، بیگ بنگ نیست. شرح در «تبیین جهان و انسان». و در همین کتاب نیز شرحش خواهد آمد
[2] محاسبه با سال های کرۀ زمین ما. شرح مستدل، در «تبیین جهان و انسان»
[3] از جمله؛ آیه 47 سورۀ ذاریات: وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ
[4] آیۀ89 سورۀ نحل
[5] آیۀ 44 سورۀ نحل
[6] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15 ص144