منشأ تردید درباره عادیات، عدم توانائی مفسرین در تفسیر آن است چون نتوانستند ره افسانه رفتند. و این عدم توانائی به دلیل ضعف علمی شان نبوده بل همان طور که به شرح رفت اساساً آیات مورد بحث ما برای دانشمندان پیشین نازل نشده و مانند آیه «الله الصمد» برای متعمقین آخرالزمان آمده اند. و آنان نیز تنها به شمارش احتمالات بسنده کرده اند و نظر قطعی ابراز نکرده اند. لیکن ابراز همان احتمالات ذهن ها را به مدنی بودن سوره سوق داده است همان طور که دیدیم مرحوم طباطبائی در المیزان تحت تأثیر آن احتمالات به مدنی بودن آن معتقد می شود و می گوید: ظهور آیه ها دلالت دارد که سوره مدنی است. در حالی که ظهور حرف به حرف، کلمه به کلمه، جمله به جمله، کوتاهی سوره، کوتاهی آیه ها، آهنگ سخن، همگی نه فقط ظهور در مکی بودن دارند بل دلیل های قاطعی هستند بر مکی بودن آن.
و شگفت از مرحوم طبرسی است: در آغاز تفسیر سورۀ عادیات می گوید: «مدنیّة عن ابن عباس و قتادة، و قیل مکیّةٌ»: از ابن عباس و قتاده نقل شده که مدنی است و گفته شده مکی است.
نه تنها به شکل، شمایل، کلمات، جملات، آهنگ و... این سوره توجه نکرده، سخن خودش را نیز فراموش کرده است که پیش از آن در تفسیر سورۀ انسان با سلسلۀ سند از همان ابن عباس آورده است که سوره عادیات مکی است. و شگفت تر این که از فهرست منقول از امام صادق(ع) و دیگر فهرست ها با «قیل» تعبیر کرده است.
یک معجزه علمی: ترتیب نزول این سوره ها
خود یک معجزۀ علمی است؛ ابتدا سورۀ عادیات نازل شده که خشت بنای جهان یعنی ذرّه
شناسی کرده و ساختمان اتم را تشریح
می کند.
پس از آن سوره مرسلات آمده، چگونگی
(تغذیۀ جهان)- که می خورد و بزرگ
می شود- را شرح می دهد و علمای کیهان شناسی را دعوت می کند که دست از «انبساط»
بردارند و بدانند که قانون گسترش جهان انبساطی و بادکنکی نیست، جهان می خورد و
بزرگ می شود. و این دومین خشت بنای هستی شناسی و کیهان شناسی است.
در مرحله سوم، سخن از محدودۀ ذرّه شناسی و تغذیه جهان، فراتر رفته قانون «صف» را با نزول سورۀ صافات مطرح می کند: نظام جهان مبتنی بر «صف» است: ذره و اتم، مولکول، ستاره، سیاره، ماه، منظومه ها و کهکشان ها همگی در صف هستند، صف های رشته ای مستقیم و یا پیچ در پیچ، و نیز: سلول ها، سلولزها، کروموزم ها، و حتی گلبول ها از قانون صف پی روی می کنند و سرتاسر جهان صف است و نیز به قانون «رانش» همان نیروی بزرگ کنندۀ جهان، اشاره می کند.
و این خشت سوم هستی شناسی است که به موجودات زنده نیز نزدیک می شود.
سورۀ ذاریات از نو یک نگاه کلی بر قوانین عام که در بالا ذکر شده می کند سه قانون دیگر را می شناساند: قانون بزرگ کننده که مواد و انرژی را از مرکز جهان به اطراف رانده و پخش می کند (همان تغذیه). و اعلام می دارد: هر چه که وزنی دارد از اتم تا مولکول، کره، منظومه و کهکشان همگی در جریان سیر، و به قول راننده ها: جریانِ بدون دست انداز، هستند. همگی مامور هستند و هر کدام بخشی از «امر» را انجام می دهند: ماموریت شان را میان خودشان تقسیم کرده اند.
این نیز خشت چهارم هستی شناسی و کیهان شناسی است.
در مرحله پنجم سورۀ نازعات آمده سخن از بخش سالمند و پیر جهان و از بخش جوان آن، می گوید[1]. گیرندگان و فرستندگان یعنی آن هائی که انرژی می دهند و آن هائی که انرژی می گیرند، و به عبارت دیگر: قانون انرژی دهی و انرژی گیری کل جهان از اتم تا کهکشان را، شرح می دهد. سپس به قانون عمومی «شنا» اشاره می کند که همه چیز جهان از اتم تا کهکشان، در درون چیزی شناور هستند، خلائی در جهان نیست. همه چیز جهان در اقیانوسی از انرژی شناور هستند حتی ذرات زنده از قبیل: ذرات مولکولی، سلولی، گلبولی، کرموزوم ها و غیره.
و این خشت پنجم هستی شناسی و جهان شناسی است، پنج خشت اساسی که کل جهان بر آن ها مبتنی است.
قانون «زایش» که جهان را تغذیه می کند، در مرکز و چهار قانون دیگر به محور آن. و نقش هر کدام از چهار قانون نسبت به دیگری، به همان ترتیب است که سوره ها دارند.
خدایا در این جا کتاب تکوین و کتاب تدوین- کتاب جهان طبیعی با کتاب هدایت- برنامۀ جهان فیزیک با کتاب تبیین، چه تطابق عظیم و زیبائی دارند!... اگر نبود پنج خشت هدایت، پنج خشت طبیعت به وجود می آمد؟.....؟. بگذریم؛ هر آن چه هست باید گفته شود؟... .
جهان کتاب خلقت و تکوین است، قرآن کتاب هدایت و تدوین است، اهل بیت عِدل قرآن است یا خود قرآن؟-؟ قال علی(ع):أَنَا کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ.
تفسیر سوره:
ابتدا (به قول بازاری ها) به طور علی الحساب، آیه ها را ترجمه کرده سپس به اثبات آن بپردازیم:
1- وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً: سوگند به آن (الکترون) ها که با حرکت دورانی سریع جاری هستند و آتش نهفته دارند یک نهفته داشتنی.
2- فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً: پس؛ آن ها که از خودشان آتش بروز می دهند به صورت اخگری.
3- فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: پس؛ به شتاب روندگانی که رشته تشکیل می دهند با خود برق دارند.
4- فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ گرامی داشتند (الکترون ها) در میان شان به وسیله آن (شتاب) یک جمع دو شقّه را.
قرائت دوم: فَأَثّرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ تاثیر می گذارند (الکترون ها) به وسیله آن (شتاب) بر یک جمع دو شقّه.
هسته در مرکز اتم جمع شده از دو بخش: پروتون و نوترون.
5- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً: پس آن ها به وسیله آن (شتاب)، حائل شده اند میان یک جمع.
به اصطلاح فیزیکی: الکترون ها در دادوستد انرژی، در ایجاد عایق میان پروتون و نوترون، دخیل هستند.
قرائت دیگر: فَوَسّطْنَ بِهِ جَمْعاً: پس در میان گرفته اند به وسیله آن (شتاب) یک جمع را.
اینک اثبات این تفسیر: در مباحث پیش روشن شد که اقوال مفسّرین(ره) دربارۀ این 22 آیه که در آغاز پنج سوره قرار دارند، نه با لغت سازگار است و نه با قواعد زبان عرب و نه با تاریخ و ترتیب نزول سوره ها و نه مستند به حدیث است. آنان اقوال را به عنوان محتملات آورده اند برای خالی نبودن عریضه، و دچار تحکّمات شده اند. و می بایست از تفسیر آن ها صرف نظر کرده و عبور می کردند. همان طور که دیدیم تفسیر «المقباس فی تفسیر ابن عباس» معمولاً چنین کرده است.
و این که هیچ حدیثی از پیامبر(ص) و آل(ع) در این باره وارد نشده، نشان دهندۀ سکوت اهل بیت(ع) دربارۀ این آیه ها است. زیرا ماهیت مسئله این طور ایجاب می کرده.
قاعده: در مواردی از آیات قرآن که حدیث نداریم، می مانیم ما و «لغت» و قواعد ادبی. اگر به وسیله لغت و قواعد ادبی توانستیم آن را معنی کنیم دستکم به یک برداشت قابل قبول رسیده ایم، و اگر نتوانستیم با لغت و قواعد نیز معنی کنیم، در این صورت به حکم «رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُم» می گوئیم نمی دانیم و علم آن را به خدا، رسول و آل رسول(ص) واگذار می کنیم.
تفسیر پنج آیه عادیات به نظام و سازمان اتم، بر طبق لغت و قواعد است. زیرا که با خلاء حدیث مواجهیم.
لغت: عادیات صیغۀ جمع مؤنّث اسم فاعل است؛ این لفظ هم می تواند از مادّۀ «عَدَوَ» باشد و هم می تواند از مادّه «عَدَیَ» باشد. اما در منابع لغت، بخش مستقلّی برای عَدَیَ باز نکرده اند و شاید چنین مادّه ای در زبان عرب نباشد.
1- عدا الرجّلُ یَعد و عَدواً و عدواناً: جری: جاری شد.
2- عَدا الرّجل علیه عَدواً و عدوّاً و عداءً و عدواناً: ظلمه: ظلم کرد بر او.
توضیح: معنی اول اصیل است و معنی دوم با نوعی حالت مجاز همراه است و لذا در منابع لغت به عنوان معنی دوم آمده است.
3- عدا فلاناً عن الامر: صرفه منه: منصرف کرد او را از آن.
4- عدا عن الامر: جاوزه و ترکه: از کنارش گذشت و منصرف شد.
(حرکت منصرف، نه مستقیم).
5- اقرب الموارد، و مفردات راغب: عادَیَ عداءً: ای اَعدیا احد هما اَثر الآخر: در پی همدیگر حرکت کردند.
بنابر این: چهار عنصر در معنی عادیات حضور دارند: حرکت، سرعت، انصراف و در پی هم بودن. حرکت سریع و دورانی و پی در پی هم بودن الکترون ها را با کدام بیانی بهتر، دقیق تر و رساتر از این بیان، می توان ادا کرد؟
به ویژه عنصر پنجم که دیدیم عَدو معنای جریان را نیز در بر دارد.
تبیان کلّ شیئ یک لفظ را به کار برده که این همه ابعاد معنائی دارد. کلمه ای که هیچ راه گریزی نداریم مگر این که آن را بر غیر ذوی العقول معنی کنیم (همان طور که در مباحث پیشین گذشت) و در میان غیر ذوی العقول هیچ چیزی نمی یابیم که همۀ ابعاد معنائی آن، مصداق داشته باشد مگر الکترون های اتم. و اگر بر چیز دیگر معنی کنیم بُعدی یا چند بُعد از ابعاد خود را از دست می دهد.
قاعده: اصل این است که یک لفظ در همۀ ابعاد معنائی خود به کار رفته است، مگر دلیلی بیاید وثابت کند که در معنی غیر جامع به کار رفته است. و در این جا چنین دلیلی نداریم.
غرابت: و مهم تر این که: کلمۀ عادیات که
مفرد آن «عادیه» است در زبان عرب رایج نیست و می توان گفت یک «لفظ غریب» است.
معمولاً به جای عادیات «عواد» به کار
می رود:
المنجد: عادیة، ج عواد: مؤنّث العادی.
اقرب الموارد: العادیة: مؤنّث العادی..... ج عواد.
یقال: صرفته عن کذا عوادٍ: ای صوارف.
یقال: ابل عادیة و عادیات و عواد.
حتی معلوم نیست همین استعمال «ابل عادیات» که به ندرت به کار رفته، پیش از نزول قرآن در زبان عرب بوده یا پس از آمدن سورۀ عادیات و تفسیر آن به اسبان و شتران، پیدا شده است؟-؟
قاعده: در علم معانی و بیان، گفته اند: به کار گیری لفظ غریب، مخلّ بر فصاحت و بلاغت است.
اما این قاعده وقتی صحیح است که گوینده، یک معنای غریب را در نظر نداشته باشد. اما وقتی که خود معنی، غریب باشد باید از لفظ غریب استفاده شود تا به غریب بودن معنی دلالت کند.
علاوه بر الفاظ آیه های مورد بحث ما- که تقریباً همۀ الفاظ شان غریب است- در دیگر موارد قرآن نیز الفاظ غریب کم نیستند؛ مشاهده می کنیم که راغب اصفهانی کتاب نفیس خود را «المفردات فی غریب القرآن» نامیده است. اما الفاظ آیات مورد بحث ما غریب تر هستند زیرا معنای غریب تری دارند.
پس نباید گفته شود: فلانی آیات سوره های پنجگانه را به معانی عجیب و غریب، معنی کرده است. این خود قرآن است که نشان می دهد معانی این آیه ها عجیب و غریب است. قرآن تبیان کلّ شیئ است برای همۀ اعصار، پس باید برای همۀ اعصار کلّ شیئ را بیان کند.
ضَبْحاً: اقرب الموارد: 1- ضبحت الخیل فی عدوها ضباحاً: اَسمعت من افواهها صوتاً لیس بصهیل ولاحمحمة: اسب در حرکتش صدائی از دهانش برآورد که نه شیهه است و نه حمحمه.
2- المضبوحة: حجارة القدّاحة الّتی کانّها المحرقة: سنگ آتش زنه (که آتش در آن نهفته است) گوئی که می سوزد. در آیه، همین معنی دوم مورد نظر است که کلمۀ قدح در آیۀ دوم به طور نصّ کامل، آن را تأیید می کند.
پیش تر دیدیم که برخی مفسّرین واژۀ «الضّابحات» که باز اسم فاعل مؤنّث است مقدر کرده و تقدیر آن را چنین خوانده اند: وَ الْعادِیاتِ الضّابْحات ضبحاً. و در این جا روشن می شود که باید به جای اسم فاعل، اسم مفعول مقدّر شود: وَ الْعادِیاتِ المضبوحات ضَبْحاً. که عین معنای تصریح شده در لغت و جمع «مضبوحة» است.
با کلمۀ ضَبْحاً، عنصر دیگری بر ابعاد معنائی آیه افزوده می شود: الکترون ها آتش نهفته در خود دارند.
تنوین تنکیر: تنوین (دوزبر ً) که بر کلمۀ ضبحاً آمده هم عنصر تنکیر در خود دارد- یعنی آتش ناشناخته، یک آتش غیر معروف- و هم عنصر «وحدت» را دارد؛ یعنی یک آتش ناشناختۀ غیر معروف. آتش عجیب و غریبی که در آن ها نهفته است.
بنابر این تنها در کلمه ضبحاً، پنج عنصر حضور دارد: یک (وحدت)، آتش، نهفتگی، غیر معروف بودن، عجیب و غریب بودن.
بنابر این: مجموع عناصر معنائی در یک آیۀ دو کلمه ای، هشت عنصر معنائی، حضور دارند. و این است که قرآن معجزه اندر معجزه علمی است.
فَالْمُورِیاتِ
قَدْحاً: موریات صیغۀ جمع مؤنّث اسم فاعل از باب
افعال، از مادّه «وَرَیَ»
می باشد.
المنجد و اقرب الموارد: اَوری الزّند ایراءً: اخرج ناره: هیزم آتش خود را بروز داد.- ظاهر کرد.
بنابر این، موری، موریه، یعنی چیزی که آتش خود را بروز دهد.- موریات: چیزهائی که آتش نهفته شان را بروز می دهند.
قدحاً: اخگری را- با همان تنوین
تنکیر وحدتی با عناصر: یک اخگر ناشناخته نا معروف برای آن زمان، آتش نهفته و عجیب
غربی که به اخگر تبدیل شود. امروز کافی است سر دو سیم برق را به همدیگر بزنید و آن
اخگر الکتریسیته را مشاهده کنید. بدین سان روشن
می شود آن چه مفسرین گفته اند با اشکال اساسی دیگر نیز مواجه است؛ آنان موریات را
به دو معنی احتمالی گرفته اند: سُم اسبان با سنگ برخورد کند و ایجاد آتش یا اخگر
کند. یا: حاجیان در عَرَفَاتٍ وَ مِنًى برای پخت غذای شان، آتش افروزند. در حالی
که می بینیم منابع لغت می گویند کاربرد صیغۀ باب افعال (اَوری)، فعل خود هیزم و
سنگ است نه کار اسبان یا آدمیان. یعنی فاعل اَوری، که موریات از آن می آید، خود آن
شیئ است که آتش را در خود نهفته دارد.
و اگر مراد اسبان یا آدمیان بود باید از باب تفعیل به صورت «الموّریات» می آمد: اقرب الموارد جلد استدراک: وَرّیَ النّار توریةً: استخرجها[2].
غرابت: لفظ موریات نیز غریب است. زیرا
برای معنای غریب به کار رفته است و این غریب تر از عادیات است حتّی نه مفرد آن
(موریه) و نه خودش، در متون لغوی یافت
نمی شوند.
فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: مغیرات نیز صیغه مؤنّث از باب اِفعال از مادّه غَوَر.
المنجد و اقرب الموارد: 1- اَغار اِغارةً: ذهب فی الارض: روی زمین راه رفت.
2- اَغار اِغارةً: عجّل فی المشی: با سرعت و عجله حرکت کرد.
3- اَغار اِغارةً الحبلَ: شدّ فتله: رشتگی طناب را محکم کرد- آن را به طور محکم ریسید.
صُبحاً: 1- صبح الحدید صبحاً: بَرِق: آهن صبح کرد یعنی برق داد.
2- مصباح: چراغ، شمع و هر چیزی که نور داشته باشد.
3- صبح: پیدایش نور: آغاز نور: نور اوّل: اوّلین نور.
با توجه به تنوین تنکیر و وحدت: یک برق ویژه و ناشناخته ای که غیر معروف است.
فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: پس سوگند به با شتاب روندگانی که رشته می سازند و با خود برق دارند، برق ویژه و ناشناخته ای.
اصل در جهان ماده و انرژی، تاریکی است. اولین خشت بنای نور در جهان با وجود الکترون ها به طور بالقوه تحقق می یابد. و نیز با تعامل، کیفیت و کمیت در عدد، نور بالفعل به وجود می آید.
تعامل الکترون ها با هستۀ شان، و تعامل گونه های اتم در تشکیل مولکول های معین، و تعامل گونه های مولکول، برق و نور بالفعل را ایجاد می کند.
رشته: اتم ها با الکترون ها و هسته های شان، در کنار همدیگر قرار می گیرند؛ صف ها و رشته ها به وجود می آورند. که در مباحث آینده به شرح خواهد رفت. این آیه در ضمن معنای خود، تنها گامی پیش رفته که اشاره ای باشد به نظام صفی و رشته ای جهان، و بحث ذرّه شناسی با رشته شناسی نظام جهان، بی ربط و بیگانه نباشد. و به قول اهل ادب و معانی و بیان، این گام نوعی «براعت استهلال» است به مسائل آینده در تفسیر سوره صافّات.
گفته شد: اصل در جهان ماده و انرژی، تاریکی است و نورها در اصل، نهفته و بالقوّه هستند. در عرصۀ دانش فیزیک امروز، همان طور که نور یک «شیئ» است ظلمت نیز یک شیئ است. صدای نکیر ارسطوئیان گوش جهانیان را کر کرده بود که: تاریکی شیئ نیست «عدم النور» است؛ تاریکی یک امر وجودی نیست. هنوز هم صدرائیان ما بر این طبل تو خالی می کوبند. اما امام سجاد(ع) می گوید: «سُبْحَانَکَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَ النُّورِ»[3] خداوند وزن تاریکی را نیز می داند. یعنی همان طور که نور یک چیز است و وزن هم دارد تاریکی نیز چنین است. و امروز سخن از مادّه تاریک بخش مهمی از علم و دانش است.
هر که گریزد ز
در اهل بیت(ع) |
|
بارکش غول
بیابان شود |
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً:
المنجد: اَثَرَ اثراً و اِثارةً و اَثرَةً: آثر ایثاراً: اکرمه: گرامی داشت آن را.
بدین سان کاربرد ثلاثی آن با کاربرد باب اِفعال یکی می شود.
نَقْعاً: 1- النّقع: الماء المجتمع: آبِ جمع شده.
2- نَقَعَ نَقْعاً الجیبَ: شقّه: آن را دو شقّه کرد.
3- نَقْع: دو شقه کردن.
4- نَقْعٌ: بروزن صَعبٌ، صفت مشبهه: شیئ دو شقه.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس محفوظ و گرامی می دارند یک چیز را (به دورش می چرخند) که از دو شقّه تشکیل یافته است.
هسته در مرکز اتم، تشکیل شده از دو بخش: پروتون و نوترون.
قرائت دوم: فَأَثّرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ تاثیر می گذارند (حفظ می کنند در میان شان) یک شیئ دو شقّه را.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً: قرائت با تشدید «س»: وسّطن: صیغه جمع مؤنّث غایب ماضی از باب تفعیل از مادّه وَسَطَ.
فوسّطن به جمعاً: در میان گرفتند به وسیله آن (آتش نهفته، حرکت، در پی همدیگر، اخگر بالقوّه، شتاب) یک جمع را، جمع ناشناخته و غیر معروف را.
الکترون ها هسته را در وسط خودشان گرفته اند که از پروتون و نوترون، جمع و تشکیل شده است.
این که ردیف می کنم: آتش نهفته،
حرکت، شتاب، جریان در پی همدیگر و... همگی جنبه های مختلف یک چیز هستند. اگر
چیزهای متعدد دارای واقعیت های متعدد باشند
می بایست با ضمیر مؤنّث «ها- بها» می آمد. و این که با ضمیر «ه- به» آمده، خود یک
معجزۀ علمی دیگر است که اشاره دارد بر این که همگی آن ها یک واقعیت واحد دارند، و
این ویژگی مخصوص الکترون است. اما هستۀ اتم از دو واقعیت تشکیل شده است.
قرائت با تخفیف «س»: فوسطن به جمعاً: وسطن صیغه مؤنّث غایب فعل ماضی ثلاثی مجرد از ماده وَسَطَ.
فوسطن به جمعاً: به وسیله آن (آتش نهفته، اخگر بالقوه، حرکت، شتاب، جریان در پی همدیگر) حائل شده اند میان یک جمع.
در میان دو بخش هسته، حایل و «عایق»
وجود دارد که آن دو را از امتزاج باز می دارد. این عایق، خود الکترون ها نیستند بل
که نقش شان، کارشان در ایجاد آن عایق ، مورد نظر است: تعامل میان ماهیت هسته و
ویژگی های الکترون است که چنین عایقی را به وجود
می آورد.
[1] یکی از مصادیق آن، کهکشان های پیر و کهکشان های جوان است. شرح بیش تر در مباحث آینده.
[2] در قرآن، آیه 71 سورۀ واقعه «أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ»؛ تورون صیغۀ جمع مذکّر مخاطب از باب اِفعال، آمده است.
اولاً: بحث ما در صیغۀ مؤنّث است که در قرآن «تورین» نداریم.
ثانیاً: بنابر منابع لغت باید گفت: در این آیه، باب اِفعال به معنی باب استفعال به کار رفته، همان طور که مفسّرین نیز آن را به «تستخرجون» معنی کرده اند نه به معنی «تُخرجون» که از باب اِفعال است. یعنی کاربرد تورون همراه با مجاز است. اما در آیه مورد بحث ما دلیلی بر مجاز نداریم و اصل حقیقت است نه مجاز.
[3] بحار، ج83 ص226.