جهان تشیع

مقالات علمی، فرهنگی و تاریخی

جهان تشیع

مقالات علمی، فرهنگی و تاریخی

نیچه، ناجور با زمانه و بی رحم با خویش

سبک بیان و فلسفه نیچه نه در قالب های کلاسیک و فلسفی تاریخ پردازان، و آن نظام سیستماتیک منظبط فکری و منطقی خود را محدود و محصور می سازد، و نه در قالب های خشک و سترون از نوع پوزیتویسم و ماشینچیان عصر مدرنیسم!

و انزجارهمیشگی نیچه از آن نوع فلسفه اشراق و عرفان مخنث و مشاطه گری است که مطلق و واحد مدام در بند خودآرایی و عاشق و معشوق و تجلی است، تا با مستحیل گشتن در عالم کثرات، خودشیفتگی از خود بی خود خود را در غیر خود و در آئینه غیرمتجلی سازد! انزجار و مبارزه نیچه با این نوع از اغواگری فلسفی بیش از همه مکاتب و نحله های فلسفی است.  

 

 تبیین از برای تفهیم است و اثبات از پی تحکیم و استیلاست. و از همین روست که نیچه نه در مقام اثبات عقلی به شیوه استدلال و اقامه برهان و دلیل است، و نه همانند پوزیتویسم محدود و محصور در اثبات از روش مشاهده و تجربی است. در واقع مجموع اسلوب ها و سبک های گفتاری علمی تجربی، عرفانی اشراقی، و عقلی فلسفی برای تبیین فلسفه ویژه ای که نیچه در مقام تفهیم آن است خوب از آب در آمده است.

 براستی نیچه کیست و چیست؟!

نیچه دقیقا سبک بیان و گفتار پیامبران را برگزیده است و در این میان زردشت پیامبر ایرانی نمونه معین از سبک گفتاری و فلسفی عالی است، که برای بیان و تفهیم فلسفه ویژه ای که خاص نیچه است بسیار خوب بکار آمده است. در این میان به شکل کاملا طبیعی و فطری تمامی اسلوب های گفتاری و نظام های فکری و فلسفی مشائی، عرفانی و اشراقی و علمی تجربی گرد آمده است تا در استخدام تبیین و تفهیم مفاهیم عالی، که هر یک از اسلوب های مذکور به تنهایی قادر به بیان آن نیست، به درستی و بی نقص و کامل بیان نماید.

یک بیان و گفتار آزاد از قیود منطقی و قوانین سخت تجربی، یک سبک طبیعی و انسانی، یک گزین گویه ها و پراکنده گفته هایی که در نگاه نخست چیزی جز شطحیات پریشانبافی نمی نماید، اما یک نظم عالی و فطری با چارچوب منطقی و با استحکام در پس تمامی این پراکنده گویی ها وجود دارد، که آنرا از شعر و جنون متمایز می سازد!

در این میان ظهور ابرانسان نیچه با وجوه بارز و سرشار از نیرو و میل به حیات ، و آری به زندگانی به همان صورت که هست از خیر و شر. و جنگ خیر و شر و استقبال از خطر در راستای نفی آنچه هست تا آنچه که باید ابرانسان را سزاوار است.

و از همین روست که نیچه زردشت را به واسطه استقبال از خطر و ستیز خیر و شر در روبرویی اش با واقعیت حیات و ضرورت جنگ در زندگانی می ستاید. و در مقابل سقراط و افلاطون را به واسطه ایده آلیسم و گریز بزدلانه از واقعیت در پشت پرچین عوالم غیر واقعی تعاریف و مفاهیم انتزاعی در برابر مصادیق واقعی، نفی و بی اعتبار می سازد.

پس از سقراط این افلاطون است که میان حیات و اندیشه فاصله و جدایی و عداوت افکند! او با اختراع عالم مثل که اصلا وجود خارجی ندارد، وجود خارجی عالم محسوسات را که وجود واقعی دارد، از معنای اصیل و اولیه اش ساقط نمود. او اولین شخص منحطی است که زندگانی را با خط کش ریاضی به دو عالم فیزیک و متافیزیک دوپاره کرد. و میان حیات و اندیشه گسلی به بزرگی محسوس و معقول، و بود و نمود ایجاد کرد که هنوز هم که هنوز است با هیچ پلی قابل اتصال و با هیچ تلاشی قابل ترمیم نیست.

و از رهگذر همین انفصال میان حیات و اندیشه، فیزیک و متافیزیک، آن دنیا و این دنیا، عین و ذهن، وجود و ماهیت، و در نهایت با فاصله و انشقاق میان خدا و انسان و طبیعت، نحله ها و مکاتب فلسفی ایجاد و قیل و قال مدرسه ها برپا گشت!

و گزاره هولناک خدا مرده است، یک گزاره منطقی است که می توان آن را از بطن این دوئالیسم ها و عداوت و شقاوت میان فیزیک و متافیزیک، تا ناسوت و ملکوت بیرون کشید!

مرگ خدا گزاره ابتدایی "همه چیز خدایی" در فلسفه های عقلی، اشراقی و عرفانی و متافیزیک است که واحد و مطلق گاه با نردبان منطقی و طنابی برهان و استدلال و از رهگذر صدور در میان کثرات و کل الاشیاء مستحیل می شود، و یا با خودآرایی و تجلی از واحد و مطلق تا ظهور و سیلان در کثرات راه می سپارد. مگر انسان کامل و خلیفته الله عنوان دهن پرکنی نیست تا در رقابت با خدا عرصه را در زمین بر خدا تنگ نماید، و در سیر از ناسوت تا ملکوت با وصول در مطلق و واحد عرش خدا را تملک سازد!

و در مقابل "هیچ خدایی" گزاره انتخابی پوزیتویسم و ماشینچیان عصر مدرنیسم است که صرفا مبتنی بر فیزیگ و اوباش رنگین حواس است. و مگر اومانیسم صورت جدید همان انسان کامل نیست که این بار در ردای پوزیتویسم به ظهور رسیده است.

و به اصطلاح در تمامی ادیان توحیدی محرف، مرگ خدا اتفاقی است بعید که پشت عبارات مقدس تثلیث و رقابت انسان با یهوه پنهان شده است. بر خلاف صورت تزئینی از توحید، همگی بر مبنای شرک و الحاد استوار است. و خدا در فلسفه فلاسفه اسلامی و در بیان عرفا و متکلمین نیز چیز بیشتری از یهود و مسیحیت نیست! مگر عموم متکلمین اهل تسنن و اشاعره خدا را با ساق و دو دست نشسته بر سریر و کرسی خدایی نمی پندارند!

و به این شکل نیچه رویداد هولناک مرگ خدایی را روایت می کند که در مکاتب فلسفی عقلی، اشراقی عرفانی و علمی تجربی اتفاق افتاده است. لحظه مرگ چنین خدایان دروغینی که انسان آنرا در نظام فکری خود ابداع و اختراع نمود، در واقع لحظه شکست با شکوه بت های بدوی در حوزه اندیشه است.

در این میان ابرانسان نیچه، نه انسان کامل و خلیفه الله است که با اغواگری و رندی عرصه را بر خدا تنگ و خود با وصول در مطلق، خود خدا شود. و نه او یک اومانیسم  پر مدعای پوزیتویسم  و محصول اوباش رنگین حواس در عصر مدرنیسم است.  شاکله مستحکم ابرانسان نیچه از عناصر سخت ماده و لطافت مادی شکل گرفته است. بدون آنکه بخواهد خود را به واپشیدگی فیزیک و متافیزیک جراحی  نماید. ابرانسان نیچه با دو ابر نیروی واحد و یکدست، در جهت حیات و زندگانی، حتی به حیات هم جهت می بخشد. در واقع او منبع پر انرژی از قدرت و نیروی مجموعه عظیمی از عناصر فیزیک و متافیزیک و قدرت تحلیل و تبیین عقلی فلسفی، اشراقی عرفانی و علمی و تجربی است. و از این منظر ابرانسان نیچه یک انسان کامل و طبیعی و فطری، و یک ابرمرد معطوف به قدرت و نیروی اثر بخش و سخاوتمند در حیات است. ابرانسان نیچه پر و اغنا از نیرو و انرژی است که از او سرریز می شود و از همین رو بسیار بخشنده است.

در دایره پارادایمی که از سقراط و افلاطون آغاز گشت و تا هگل و مارکس استمرار یافت، بر بنیان اشراق و متافیزیکی که افلاطون بر پا ساخت، شکل گرفت، و پوزیتویسم و مدرنیسم بر محور محسوسات و عالم فیزیک، در برابر عالم معقول و متافیزیک آغاز به تمرد و باز سازی خود نمود. هر چند در این میان مکاتب عرفانی و اشراقی با تمسک به عالم مثل از ناسوت تا ملکوت و تا عالم مطلق و واحد راه می سپارند.

نیچه در میان پارادیمی که از متافیزیک افلاطون آغاز و در آغاز پارادایمی که می خواهد با تمرد از متافیزیک به فیزیک فروکاهد و مترصد برپایی خود تحت عنوان پوزیتویسم است تا عصرمدرنیسم را رقم زند، قرار و مدار ندارد.

نیچه با آگاهی تمام از جفا و زخم و آسیب سقراط و افلاطون به واقعیت یکدست و یکپاره حیات و زندگانی، که به دوپاره و بعدا به صد پاره گشت، می خواهد با بازگشت به عصر ایونی و پیش از سقراط، مغاک میان حیات و اندیشه، و عداوت میان متافیزیک و فیزیک، و زخم و آسیب میان عین و ذهن را به نوعی ترمیم و بازسازی نماید.

نیچه با پیش کشیدن فلاسفه ایونی تالس، انکسیمندر، انکسیمنس، هراکلیتوس، انکساگوراس و ... که در حیات و زندگانی می اندیشیدند و نه همانند سقراط که در اندیشه و تعاریف و مفاهیم انتزاعی زندگانی می کند، می خواهد میان حیات و اندیشه، فیزیک و متافیزیک و در کل میان ایده آلیسم و پوزیتویسم، خویشاوندی، این همانی و انس و الفت طبیعی برقرار نماید.

این فیلسوفان طبیعی با تمام اختلاف فکری و سلیقه ای در نهایت همگیِ آنان به طبیعت به عنوان یک پدیده یکدست و یکپاره متشکل از فیزیک و متافیزیک می نگریستند، و به وجهی، ماده و مادی را اصل و حقیقت اشیاء می‌دانستند.

آنها از چیزی به نام عالم مجردات و عالم مرکبات و یا فیزیک و متافیزیک سخن نمی گویند و اصلا هنوز به چنین تفکیک فضولانه ای در عالم واقعیت نرسیده اند، که بعد ها سقراط آن را در قالب تعاریف ابداع و افلاطون آن را درشاکله مثل اختراع و درسیستم فلسفی خود فراز بخشید.

در حیات و ضرورت زندگانی چیزی مجرد و مجزا از فیزیک و متافیزیک وجود ندارد. به جز خدا، هر چه هست فقظ و فقط یا ماده است و یا مادی است! یا جامد است و مایع و گازو هوا، یا مادی هست و عقل و نفس و روح، که همگی از سختی و نرمی، تا صلب و بسیط از یک منشاء طبیعی و واقعی در همین حیات و زندگانی برخوردار هستند.

تنها تفاوتی که میان ماده و مادی وجود دارد به مثابه همان جسم کثیف و جسم لطیف است و این تفاوت صرفا در سختی و نرمی، و فشردگی و بساطت است و این هیچ ارتباطی به تفکیک و جراحی طبیعت واقعی به فیزیک و متافیزیک، و ناسوت و ملکوت ندارد.

فلاسفهٔ ایونی جهان در حالِ تغییر و تحول را با یک وجود واقعی، یا ماده الموادی که این تغییر و تحولات از آن برخاسته است، را مورد مطالعه و اندیشه قرار می دادند. در واقع آنها سعی می‌کردند که واقعیت جهان را بدون تفکیک به جهان اساطیر و الهه ها، بدون جراحی به فیزیک و متافیزیک، و بدون تقسیم به جهان بود و نمود،جهان را آنچنان که در واقع هست بشناسند.  و با استفاده از واقعیت های عقلی و علمی تجربی تبیین و آن را توضیح دهند.

 

نیچه درست در نقطة عطفی قرار داشت، که می‌توان آن را از طرفی آغاز سقوط پارادایم قبلی  و از سوی دیگر تحکم دورة مدرنیسم دانست. او براستی شالودة علم متعارف فلسفه متقدم را متزلزل ساخت و افول و زوال آنرا (هر چند نزدیک بود) تسریع بخشید.  شالوده شکنی‌های نیچه بر پارادایمی که پار گرفته بود (مدرنیسم)، نه تنها اثر نبخشید، بلکه زنگ خطری را که نیچه به صدا در آورده بود، آنها را بر زوایای تنگ و تاریک علم نو پایشان آگاه ساخت، تا به ترمیم نقاط ضعف و متزلزل نظام فکری شان بپردازند.

 اما خود نیچه در این میان چون به هیچ دورة علمی تعلق نداشت (جز به آینده) محکوم و مطرود دو دوره گشت. پارادایم پیشین او را ملعون و تکفیرش نمود و علم جایگزین و نو پای دوره بعد مجنونش خواند. هر چند نیچه «راست» می‌گفت، اما چون تنها حقیقت به زبان روز سخن می‌گوید و موکول است به پیروی از قواعد و قانون کلی علم متعارف و پارادایم حاکم بر فضای آن روز، بنابر این نیچه محکوم و منکوب گشت. او هم بر علیه پیش از خود و بر خلاف  پارادایم قبلی سخن گفت و هم بر علیه علم و نظم متعارف بعدی، چنین انسانی بی شک انسان نا جور با زمانه و بی رحم با خویش است.*

 

* کتاب طلوع ابرانسان نیچه. انتشارات نقش جهان 1381. مسعود رضوی

* کتاب پایان تاریخ، سقوط غرب و آغاز عصر سوم 1381. مسعود رضوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد