1ـ این منطق یک منطقی است که جامعهی شیعه
1400 سال است با آن آشنا است. برادان اهلسنت باور دارند که پیامبر صلی
الله علیه و آله همهی اصحاب را تأیید کرده است. بنابراین نباید از هیچ
صحابهای انتقاد کرد. آنان فقط انتقاد صحابه از همدیگر را در میان خود
صحابه، جایز میدانند. به ویژه آن تعداد از صحابه که رسول خدا صلی الله
علیه و آله با آنان همکار، همغذا و همراه شده است، یا با خانوادهی آنان
وصلت کرده است. اما شیعه در مقابل این منطق، منطق دیگر دارد، میگوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله (غیر اهلبیت خودش) هیچ کسی را تأیید مطلق،
نکرده است. خدمت هر فرد از صحابه به اسلام محفوظ، و اشتباهش نیز قابل
انتقاد و گاهی واجب الانتقاد است. رسول خدا صلی الله علیه و آله قرآن و
عترت (ثقلین) را معیار گذاشته است و ما با این معیار عمل خواهیم کرد.
بنده
هم عرض میکنم امام خمینی هیچ کس را تأیید مطلق، نکرده است (غیر از قرآن و
اهلبیت) و او خودش قرآن و اهلبیت: را برای خودش معیار میدانست کسی که
در این مسئله شک کند او خمینی را نشناخته است.
2ـ امام نبوغ هر نابغهای را تأیید
میکند، از برخی از آنان نام برده و از برخی دیگر نام نبرده است، او
بزرگوارتر از آن است که داشتهی کسی را انکار کند. او مثلاً ارشمیدس،
فیثاغورس، سقراط و... همه را به عنوان مردان بزرگ و نابغه تأیید میکند،
معنای این، تأیید همهی عقاید آنان نیست. بحث نبوغ و استعداد چیزی است و
بحث تأیید همه عقاید یک فرد، چیزی دیگر. امام عظیمتر از آن است که مسئولیت
سخنان و نوشتهی یک فرد را به عهده بگیرد. در مورد پارهی تن خودش مرحوم
استاد مطهری فرمود: «غالب آثار او مفید است» یا عبارتی قریب به این بیان.
امام شخصیت والا مقام شهید مطهری را که از هر حیث مورد تأیید او بود
اینگونه تأیید میکند، یعنی حتی تأیید با قید «از هر حیث» نیز این چنین
تأیید است، که صد البته همین تأیید ارزش بزرگی دارد. اما امام هرگز نخواسته
که کسی در مورد آثار آن شهید بزرگ به نقض و ابرام یا رد و قبول نپردازد،
به طوری که گویندگان این سخن خودشان مثلاً در مواردی برخی مبانی و یا سبک
آن شهید والا مقام را نمیپذیرند. آیا شهید مطهری قابل نقد است اما ابن
عربی غیرقابل نقد است؟...؟!.
تأیید نبوغ و استعداد کسی غیر از تأیید همهی سخنان و همهی عقاید آن شخص، است.
3ـ
تأیید درون مرزی در قبال برون مرز: ما در مقابل غرب از همه مسلمانان حتی
از جبهه اموی، دفاع میکنیم که مشاهده میکنیم امام سجادعلیه السلام برای
پیروزی لشکر اسلام عصر اموی، دعا میکند. امروز از فلسطینیان سنّی دفاع
میکنیم. معنی این دست برداشتن از تشیّع نیست.
آن مجسمه محمد ابن زکریای
رازی را در میدان رازی (گمرک) ببینید او اساساً به نبوت معتقد نبود ولی ما
میخواهیم بگوییم ما این چنین نوابغی داشتهایم. معنی این کار تأیید همه
عقاید او نیست.
4ـ آیا امام ، صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق،
علامه حلی، شهید اول، محقق کرکی، مقدس اردبیلی، علامه مجلسی و... را تأیید
نمیکند؟ یا اینها را فقط به عنوان صرفاً «فقیه» تک بعدی و غیر متخصص در
اسلام شناسی، میداند؟ یا جمع بین متضادین میکند هم دین آن و هم دین
اینها را یک جا تأیید میکند؟
5ـ مهم تر این که امام ردها و
ایرادهای اساسی در توحید و سایر مسائل اصول دین به محیالدین کرده است، و
معنای اشکال داشتن اصول دین یک شخص، روشن است.
6ـ امام همان است که
در مجلدات «صحیفه نور» است و به جامعه عرضه شده است، دانشمند، مجاهد،
مبارز، حرّ، آن قدر بالا مقام و در افق بلند که به غیر از قرآن و اهلبیت:
پیروی از هیچ کس نمیکند.
7ـ امام1 مکرر فرموده است «عرفان
اصطلاحی، عرفان حقیقی» و این دو را در تقابل هم قرار داده است. آقایان باید
روشن کنند آن «عرفان اصطلاحی» که امام رد میکند چیست و کدام است.
8ـ
کی و کجا امام این سیل معجزه سازی و کرامت بازی را (که عدهای در سطح کل
جامعه به راه انداختهاند و به هر کسی نسبت میدهند) تأیید کرده است؟
9ـ
پیامبر6 و اهلبیت: «عارف» بودند. علمشان، عرفانشان و فلسفهشان یکی
بود. امام نیز عارف است و از عرفان حقیقی حمایت کرده است معنای این، تأیید
تصوف یا ارسطوئیسم نیست.
اگر یک عالم، فلسفه ارسطوئی را نخواند و در آن
تخصص نداشته باشد، میگویند «فقیه تک بعدی» است و اگر در آن متخصص باشد
فوراً میگویند: از ماست و ارسطو را درست تأیید میکند. معلوم نیست در
مقابل این منطق آقایان چه کار باید کرد.
10ـ ملاصدرا در کتاب «کسر
الاصنام» حلاج را تکفیر کرده است. پس چگونه امام هم ملاصدرا را تأیید کرده و
هم در شعرش نامی از حلاج آورده است؟ پس روشن میشود (روشن بود و هست) که
آن تأیید استعداد است و این نیز تأیید از جان گذشتگی. که نه آن، تأیید
عقاید آن است و نه این، تأیید صحیح بودن انگیزهی از جان گذشتگی این.
برخی ندانسته در چنین مباحثی به امام متمسک میشوند و برخی دانسته در تخته سیاه مردم شکل مار میکشند.
11ـ
امام1 کی و در کجا شما را از مباحثه آزاد، نقض و ابرام، رد و قبول، نهی
کرده است. رسالههای عملیه نوشته میشود و در موارد زیادی با نظریههای
امام مخالفت میشود (و باید بشود و اگر نشود رساله یک رساله مردود است) آیا
این رسالهها بیارزشاند؟ امام کدام رساله و کدام نظریه علمی را دوست
دارد، آن چه را که کپی رساله او باشد؟ یا رسالهای را که مبتنی بر اجتهاد
نویسندهاش باشد؟ حتی در مسائل و مباحث عرفان حقیقی نیز امام دوست دارد که
محقق نظریه تحقیقی متفاوتی را ارائه دهد.
آیا این رفتار سود جویانهی مذموم از سخنان و آثار امام، پیروی از امام است یا ستم بر امام؟-؟
طوری
با سوء استفاده از نام امام راه مباحثه و تحقیق را میبندند که کسی جرأت
مباحثه طلبگی را ندارد. این چه شیوهی عادلانهای است که امام را نیز ابزار
خودخواهیها میکنند؟!؟
امام کسی است که نه تنها به شیعه و اسلام بل به
«مطلق دین» در دنیا حیثیت و ارزش داد. حرکت او آبروی رفته مسیحیت را نیز
دوباره به جوی آورد. در همه جای دنیا نه تنها اسلام بل اصل و اساس دین،
محکوم شده بود. متولی معبد هندو در سنگاپور به من میگفت: خمینی به دین ما
نیز آبرو داد. و کشیش کلیسای منچستر در انگلستان به من میگفت: خمینی به ما
آبرو داد.
گرچه پیشبینی «ترگت اوزال» کمسواد و غیردانشمند، محقق شد و
امروز جهان باز دو قطبی است دو قطب مسیحیت و اسلام و همان مسیحیت که از
خمینی آبرو گرفت در مقابل اسلام شاخ و شانههایی مثل «بوش» را به رخ
میکشند. اسلام هم روزی آمد با جنگهای صلیبی روبهرو شد. بدیهی است اگر
اسلام نمیآمد جنگ صلیبی هم پدید نمیگشت.
براستی انصاف است به جای تمسک به دلیل، به اصول، به فروع قانون مباحثه و دانش پژوهی، از شخصیت این مرد بزرگ هزینه شود-؟!؟!.
در
تاریخ علمای شیعه امام خمینی عمل گراترین شخصیت است (نه صوفی رخوت زده،
خیال پرداز و خمودگرا) تا حدی که بعضیها عملگرایی او را بزرگترین
وسیلهی انتقاد از او، کردند که نمیبایست قیام میکرد تا منجر به شهادت
این همه جوان نمیشد. اما مثل این که میرویم به بلای اواخر عصر صفوی با
ارسطوگرایی و تصوفگرایی در انتظار محمود افغان از نوع غربی آن، بنشینیم.
از نظر جامعه شناسی چنین پدیدههایی با همین خزندگی پیش میرود و به طوری
که اثر نخبگان جامعه هم از وجود آن و هم از روال همه گیری خزنده آن، غافل
میمانند و وقتی به خود میآیند که کار از کار گذشته و محمود افغان بر تخت
حکومت نشسته است.
در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» در مبحث «هندسه
شناخت» که منطقهای مکتبهای مختلف را بررسی کردهام، در مورد منطق امام
بحث کردهام.
12ـ امام سیاست را از دین جدا نمیداند. در هر جای
دنیا نام «خمینی» شنیده شود درست به «حاکمیت دینی» معنی میشود، اما هر
بیسواد نیز میداند که اصلیترین اصل تصوف «جدایی سیاست از دین» است.
صوفیان با حضرت سلیمان میانه خوبی ندارند. معتقدند او دعای مستعجل کرد «هب
لی ملکاً لا ینبغی علی احد من بعدی». حدیث جعل کردند که به همین خاطر آخرین
پیامبر است که وارد بهشت میشود و بهشتش هم چندان بهشت مطلوب نیست. زیرا
که سلیمان در تاریخ، سمبل «وحدت سیاست و دیانت» است. چه تهمتها و چه
انتقادها که در مورد سلیمان به راه انداختهاند. بنابراین اساساً دین امام
با دین صوفیان از جمله محیالدین سازگار نیست، مذهبشان هم معلوم است، این
دو جهان بینی با هم کاملاً در تضادند.
هیچ صوفیای نمیتواند و
نتوانسته ولایت ائمهی طاهرین را بپذیرد (مشروح این مسئله را در این مقالات
توضیح دادهام) تا چه رسد به ولایت فقیه. اما ولایت فقیه از اصول اعتقادی
دینی امام خمینی است.
تکمیل این بحث را در فص شیثی آوردهام.
محی الدین در آیینه فصوص جلد دوم /علامه آیت الله مرتضی رضوی
دانلود کتاب : محی الدین در آئینه فصوص. جلد اول
دانلود کتاب : محی الدین در آئینه فصوص. جلد دوم