جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی، فرهنگی و تاریخی
جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی، فرهنگی و تاریخی

نیچه، هیتلر و نازیسم


نیچه

 

 

 

 


 

 


 

‹‹ سرنوشت خود را می شناسم روزی خاطره چیزی دهشتناک با نام من تداعی خواهد شد ـ خاطره بحرانی که زمین پیش از آن هرگز به خود ندیده است ›› . ‹‹ یاد باد آن خجسته روزگار دور دستی که در آن ملتی می گفت : ‹‹ من می خواهم سرور ملت ها باشم!››. زیرا برادران ، بهترین را سروری باید و بهترین است که سروری خواهد!›› 

 

 

اما امروزه امکان بروز این تصور که ‹‹ هیتلر ›› تحت شرایط خاص فلسفی نیچه به ظهور رسیده ، فراهم گشته است. چرا که هیتلر به عنوان یک شخصیت هیولای جهان- تاریخی برآن بود که با توسل به پاره هایی از آرمانهای نیچه، اروپا را در یک قالب منسجم و از پیش تعیین شده، وحدت ببخشد. اما این موضوع را نباید به عنوان حربه ای موفق برای کوبیدن و یا نفی آرمانهای نیچه به کار گرفت. نیچه اساسا با تسلط یک قوم و نژاد بر جامعه جهانی مخالف بود، همانطور با آلمانی ‹‹رایش›› نیز مخالف بود. در عین حال او در پی وحدت فرهنگی اروپا بود نه در پی اصلاح نژادی و استیلای یک نژاد ‹‹برتر›› بر دیگر نژادها. او بر آن بود که بالندگی و رشد و غنی سازی فرهنگ و با عبور از مرزهای محدود و عامیانه، پای در عرصه عریض والائیها نهد و ابر انسانش را به ظهور رساند. او با هرگونه احساسات ناسیونالیستی و شوونیستی کوته فکرانه و عامه پسند مخالف بود. و ر عین حال به طبقه اشراف نجیب زاده احترام قایل بود. در واقع او به دو طبقه اجتماعی باور داشت و معتقد بود که کهتران و توده عوام در قاعده این هرم و مهتران و افراد استثنایی در راس آن قرار دارند و ابر انسان ستاره ایی است که بر آسمان این هرم اجتماعی خواهد درخشید. در این هرم اجتماعی کهتران و عامه مردم مکلف اند تا فراغت حال مهتران و افراد نادر و استثنایی و ‹‹نخبه گان›› را فراهم سازند تا آنها بتوانند بی دغدغه خاطر از مسایل پیش پا افتاده و امور ‹‹فیزیولوژیک›› مسئولیتهای بزرگ و خطیر خود، که همانا فراهم ساختن شرایطی است تا تحت آن شرابط، ‹‹زمین روزی از آن ابرانسان شود›› را به انجام رسانند.

بنابراین نیچه نه فرد گراست و نه جامعه گرا، بلکه نخبه گراست، بطوری که حتی همین افراد نخبه هدف نیستند، بلکه تنها پلی هستند به آن سوی، یعنی به سوی انسان آرمانی. جامعه مفهومی مجرد وانتزاعی است و افراد اصلا وجود ندارند، آنچه هست جز توده های پراکنده یک کل انتزاعی چیزی نیست. آنچه حقیقت دارد مردان نادر و استثنایی است. با این حال ‹‹تمدن عالی مانند هرم است که فقط بر قاعده پهن و وسیعی می تواند استوار باشد و استحکام و قدرت بنیان عامه مردم برای اجتماع ضروری است ۱››.

بنابراین به عقیده نیچه طبقات حکم فرماست نه نژاد، گرچه نزاد برتر و نجیب نیز به عنوان یک ستون از ستون کاخ آرمانی نیچه به شمار می رود. چرا که طبقه نخبه گان و افراد نادر و استثنایی ( مهتران) که زمینه مساعد ظهور ابر مرد را فراهم خواهند ساخت ممکن است از گونه های مختلف نژادی گرد آمده باشند ( که البته دارای تاریخ و دیرینه شریف و والایی هستند) و ‹‹ گذشته گانشان خون بهایشان را پرداخته اند››. به عبارت دیگر، نژاد برتر همچون علت ناقصه شرطی است از شرایط موثر در پیدایش و رشد و بالندگی نخبگان، اما کل اندیشه نیچه معطوف به نژاد نیست و به خودی خود علت تامه به حساب نمی آید. بنابراین نباید در هیتلر آنچه را که به عنوان اصل ‹‹ژنتیک›› برای تمایز و تشخص استفاده می شد، با انیشه کلی تاریخی و طبقاتی نیچه اشتباه گرفت.

کل فلسفه ‹‹ فاشیسم ›› که سر آخر در ‹‹ نازیسم ›› آلمانی متجلی شد متشکل از مجموعه ای از عقاید گوناگون فلاسفه و مکاتب فلسفی ، از جمله نیچه است. به طوری که آنها ‹‹ نیاز مبرم و چاره ناپذیر به وضع فلسفه داشتند تا اعمال خود را برای افکار عمومی توجیه و بر حق نمایند. از این رو در میان فلسفه های مکاتب گذشته جستجو کردند تا آن عمل در کدام فلسفه تایید و تو جیه شده ، همان توجیه را گرفته وارد فلسفه خود کردند و از مجموع این توجیهات فلسفه نوین فاشیسم بوجود آمد››.

هرچند تمامی فلاسفه به نحوی از انحا از این نقیصه در روند ساختار نظام فلسفی سیستماتیک خود مبرا نیستند. آنها نیز در مراحل تفکر و چینش نظام فلسفی خود هنگامی که با مشکل تناقض روبه رو می شوند دست به کار اختراع مفاهیم و واژه هایی می شوند تا آنها را از خطر هوچیگری در امان دارد. بیراه نیست اگر گفته باشیم کانت ناچار بود برای توضیح اصول موضوعه خود ، یک مجموعه اصطلاحات شخصی ابداع کند. اما از آنجا که فلسفه فاشیسم و نازیسم در مراحل عینی و عملی به وقوع می پیوست و بستگی داشته است به پیش آمد ها و وقایع و عملیاتی که باید در بر خورد با حوادث انجام پذیرد ، این شیوه اغواگری فیلسوفانه ، در آن از وضوح و بداهت بیشتری بر خوردار است.

چنانکه گذشت فلسفه نیچه خود به تنهایی می تواند در بوجود آمدن فلسفه نازیسم آلمان و در به قدر ت رسیدن هیتلر ، به عنوان یک راهکار اساسی از سوی هیتلر و واضعان فلسفه نازیسم آلمانی مورد توجه قرار گیرد. از این رو نفی پیوند و پیوستگی عمیق فلسفه نازیسم در روند ساختار و شکل گیری اش با راهکارهای فلسفی نیچه ، نیچه را از اتهام به ابتلا به ویروس هیولای جهان تاریخی همچون آدلف هیتلر مصون نخواهد داشت و اساسا چنین تلاشی نه تنها بیهوده است ، بلکه ضرورتی هم ندارد. چرا که نیچه صریحا اعلام می کند که :

‹‹ سرنوشت خود را می شناسم روزی خاطره چیزی دهشتناک با نام من تداعی خواهد شد ـ خاطره بحرانی که زمین پیش از آن هرگز به خود ندیده است ›› . ‹‹ داستان بزرگترین خوشبختی که این قرن از جهت ظهورشخصیت های بزرگ دیده است . همانا ظهور و تاثیر ناپلئون است››.‹‹ یاد باد آن خجسته روزگار دور دستی که در آن ملتی می گفت : ‹‹ من می خواهم سرور ملت ها باشم!››. زیرا برادران ، بهترین را سروری باید و بهترین است که سروری خواهد!››.۲

جای بسی تاسف است که اندیشه های فلسفی ‹‹ هایدیگر ›› فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی نیز با مراجعه و کنکاشی فضولانه در بیوگرافی و نحوه ارتباط او با فاشیسم مورد ارزیابی قرار می گیرد . اگرچه پوشیده نیست ‹‹ هایدیگر در ناسیونال سوسیالیسم طرحی سیاسی را می بیند که می تواند با او و فلسفه اش مناسبت داشته باشد ، وجه امر اتفاقی نیست ... اگر او از جنبش ناسیونال سوسیالیست به دلایلی که به لاحاظ سیاسی پیچیده است کناره می گیرد و اگر او در مصاحبه با مجله اشپیگل در اواخر عمرش و مدتها پس از جنگ ، از عظمت و حقیقت درونی ناسیونال سوسیالیسم صحبت می کند به این خاطر است که او دقیقا به این واکنش علیه تکنولوژی و علیه میراث عصر روشنگری فکر می کند. و از این جهت تعهد سیاسی او نیز امری اتفاقی و جانبی نیست››. 

براستی وقت آن نرسیده است که طبیبانه بپرسیم این کنجکاوی و کنکاش فضولانه در انگیزه های یک فیلسوف و دانشمند، ( نیچه ، هایدیگر ، شوپن هاور و ... ) انگیخته ها و عقاید او را در راستای تمایل باطنی مفسرین تحریف نخواهد کرد؟ و اساسا در تحلیل و برخورد با عقاید یک فرد، چه ضرورتی دارد تا به گذشته و به بحرانهای روحی و عقده های روانی او مراجعه شود؟ به یقین چنین کسانی یا چادر سوء حافظه گشته اند و این عبارت مشهور ‹‹بنگر چه گفته است، تا چه کسی گفته است››۳ را به فراموشی سپرده اند و یااینکه سوء هاضمه دارند و نمی توانند چنین عبارت موجز و کوتاهی را نشخوار کنند. ازین گذشته تقارن و توازی یک فلسفه با فلسفه نازیسم نه تنها دلیل بر بی اعتبار گشتن آنها نمی شود بلکه دلیل بی اعتباری قضاوت مغرضانه همه آنانی است که به نحوی می خواهند مسایل را در جهت اهداف از پیش تعیین شده خود، تحریف وهدایت کنند.

‹‹هیتلر به عنوان خونخوار تاریخ، مظلوم تاریخ است›› و به عنوان یک شخصیت تاریخی در طول تاریخ مورد هجوم کینه جویان و مغرضان قرار گرفته است و به نسبت خونخواران نامی و غیر نامی و پنهان آشکار تاریخ، بیش از آنچه براستی بوده است در نقش هیولایی او اغراق شده است. چه بسا عنوان هیولا عنوان اغراق آمیزی است که این ‹‹اروپائیان خوب!››  به هیتلر بخشیده اند. تصور این موضوع که چرا باید اروپا در بخشیدن القاب و عناوین تا این حد دست و دلباز باشد، چنان دشوار نیست. این اروپاییان خوب براستی نیک دریافته اند که عنصری خطرناکتر از هیتلر در تاریخ اروپا برای اروپا نبوده است.  چنگیز مغول برای مردم ایران و نادر شاه برای مردم هندوستان چیزی کمتر از هیتلر برای اروپاییان نیست، در حالیکه دست یهودیها و مسیحیان در هم گره خورده است تا هیتلر را نه تنها به اروپا، بلکه به کل جهان، به عنوان دیوی بی شاخ و دم که تا به امروز نمونه ای نداشته است، معرفی کنند . در این راستا ‹‹نیچه›› نیز از مواهب این اروپاییان خوب، بی نصیب نبوده است.  فیلسوف دیوانه، مغز شیطانی، فیلسوف ملعون و ... از جمله عناوینی است که او را بدان مفتخر ساخته اند.

بزرگ نمایی یهود ستیزی هیتلر و همین طور حمله او به کشورهای اروپایی ، اروپائیان خصوصا یهودیها را که امروز بر مسند آقایی جهان لمیده اند ، را در برابر او بر اشفته است. اما آنها هرگز سخنی از تباهی ها ، ویرانی ها و کشتارهای پنهان در ورای پرده های نرم و زیبای نوع دوستانه صلح و حقوق و بشر ، به میان نمی آورند . اعمال هولناک هیتلر سر پوشی است تا جنایات عالی جنابانه خود را به شکلی معصومانه تر از هیتلر نشان دهند. و سپاپ احتیاطی است تا جامعه جهانی در تراکم و انفجار را آرام سازند. در نقش هیتلر آنقدر دروغ پردازی و شانتاژ تبلیغاتی می شود تا جنایاتی را که خود مرتکب آن می شوند و خواهند شد در برابر پیشگاه مردم عوام چهره ای معصومانه و به صورت امری طبیعی و عادی جلوه کند. و بیراه نیست اگر گفته باشیم این کمترین تحریف تاریخی است که منادیان دموکراسی و جامعه باز ، از آن اغواگرانه سود جویی می کنند.

آیا هرگز امکان این امر فراهم بوده است تا لحظه ای با خود در اندیشه شویم که براستی اگر این هیولای جهان – تاریخی، یعنی آدلف هیتلر نمی بود، دکان این دموکرات و این متزوران زن صفت با کساد روبرو می شد:

‹‹در جایی که دیگر تنها چیز درخشان زر دکانداران است دکانداران سروری کنند! امروز دیگر روزگار شهریاران نیست! آنچه امروز خود را ملت می نامد شایسته هیچ شهریاری نیست. بنگرید که این ملت ها خود اکنون چگونه چون دکانداران رفتار می کنند: آنان از کمترین بهره در هیچ زباله ای نمی گذرند! در کمین یکدیگرند و یکدیگر را می پایند و نام آن را ‹‹حس همجواری›› می گذارند ۴.››

و مهمتر از همه با این همه امکانات و رسانه های یکسو یه و جهت دار و با نویسندگان و دست اندر کاران فیلم ها ی اکشن و تبلیغاتی چه می کردند و اساسا چه سوژه ای داشتند تا در باره آن، آن فیلم های عریض و طویل را به نمایش گذارند. در این تامل کوتاه حقیقت بزرگی نهفته است، بی شک ‹‹هیتلری به نامی و نشانی دیگر از دل تاریخ می زایاندند.›› هیتلر، مردی که همچنان حتی مرگ او در هاله ای از اسرار وهمناک، برای اروپاییان کابوسی است، که بر آن پایانی نخواهد بود.

 

منبع: کتاب طلوع ابرانسان نیچه . انتشارات نقش جهان. نوشته مسعود رضوی


1-  تاریخ فلسفه، ویل دورا نت

۲- چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه، ص۲۲۳

۳- نگه کن که گفتار گوینده چیست                  چه حاجت بدانی که گوینده کیست

۴- چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه، ص 223

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد