امروزه دو اصطلاح رایج است «حکمت نظرى» و
«حکمت عملى» که هم در متون و دروس اخلاقى به کار مى رود و هم در فلسفه و
نیز در عرفان اصطلاحى (تصوف)
در قرآن دست کم 4 آیه نص است بر این
که خداوند بر پیامبران حکمت «نازل کرده است» بقره: 151 و 231، نساء:113،
اسراء:39 ـ و دست کم در 6 آیه نصّ شده است که پیامبران از آن جمله رسول
اکرم(صلى الله علیه وآله) به مردم حکمت یاد مى دادند ـ بقره:129 و 151، آل
عمران: 164، احزاب: 34، زخرف:63، جمعه: 2 ـ بنابراین حکمت نظرى آن است که
به انبیاء نازل شده و آنان به مردم یاد داده اند. پس:
1ـ انبیاء
حکمت را به مردم یاد داده اند قطعاً. زیرا در غیر این صورت هم نزول حکمت
لغو مى شود و هم پیامبران در وظیفه خود کوتاهى کرده اند. که درست نیست.
2ـ
با توجه به خطاب این آیات، انبیاء حکمت را به همه مردم یاد مى دادند هر کس
به مقدار استعداد خود از آن برداشت مى کرد. مقداد یک حکیم بود، سلمان حکیم
بود، ابوذر حکیم بود. و چون ائمه طاهرین همان راه پیامبر را ادامه مى
دادند پس در میان اصحاب آنان نیز افراد حکیم حضور داشته اند. اما هرگز دیده
نشده یک پیامبر، یک امام، یک صحابى پیامبر، یک صحابى یک امام، از این گفته
هاى ارسطوئیان و صوفیان، چیزى گفته باشند. اما دیده شده که از باب مثال:
امام هادى(علیه السلام) وجود اسحق کندى را خطرى براى اسلام بداند، و هشام
ابن حکم صحابى امام صادق(علیه السلام)رساله ردیّه بر ارسطوئیات نوشته است و
نیز همه امامان و اصحاب شان، از صوفیان تبرّى جسته و آن ها را محکوم کرده
اند. اما اکنون ارسطوئیات و تصوف «حکمت» شده است.
حکمت عملى اسلام
نیز همان «فقه شریعت» است با بخش هاى تربیتى، اخلاقى، حقوقى، فردى و
اجتماعى (شامل واجبات و مستحبات) که با عطف توجه به علوم مذکور در زیر،
عملى مى شود نه بریده از آن ها.
و حکمت نظرى در اسلام شامل مى شود
بر: توحید و خداشناسى، انسان شناسى، روان شناسى فردى، روان شناسى اجتماعى،
جامعه شناسى، معرفت شناسى و جامعه شناسى شناخت. ـ و آسیب شناسى در این7 علم
و نیز7 علم میان رشته اى این7 علم ـ و نیز کیهان شناسى و معادشناسى،
(کیهان شناسى از مبانى ضرورى معادشناسى است و به همین دلیل قرآن این همه در
کیهان شناسى سخن گفته است).
تا زمان فارابى معناى حکمت در جامعه
اسلامى همین بود که هم در نظر و هم در عمل مصداق «وضع الشىء فى موضعه» بود.
طبیب را نیز حکیم مى گفتند که او مى داند چگونه عمل کند و چگونه دارو
بدهد، که یک معناى استعارى بود.
فارابى کتاب «فصوص الحکمه» را نوشت و
چون در آن به «نفس شناسى» و به نوعى نیز به «درمان شناسى آن» پرداخته و
لفظ «حکمت» را در این کتاب از سنخ همان حکمت به معناى طبابت، گرفت نه حکمت
به معنى بالا و نه به معنى اى که ارسطوئیان و صوفیان به کار مى برند.
ارسطوئیان از این فرصت استفاده کرده نام فلسفه ارسطوئى را «حکمت» گذاشتند و خودشان را «حکما» نامیدند.
محى
الدین نام کتاب «فصوص الحکم» را از او گرفت و محتواى کتابش را حکمت نامید.
سپس خواجه نصیر یا ابن سینا ـ تردید از من است، اما اصل مسئله قطعى است ـ
جمله اى را در کتابش آورده به صورت «حکمت متعالیه»، ملاصدرا این جمله را بر
مشرب خاص تصوف خود، نام نهاد و کار محى الدین را هم از نظر اصطلاح و عنوان
سازى و هم از جهت آشتى میان ارسطوئیات و جوکیات، دنبال کرد. او سعى کرد
الفاظ حکمت در قرآن را نیز به فلسفه التقاطى خود تفسیر کند.
منبع:محی الدین در آینه فصوص نوشته علامه آیت الله مرتضی رضوی جلد اول ص216
دانلود کتاب محی الدین در آئینه فصوص جلد اول
دانلود کتاب محی الدین در آئینه فصوص جلد دوم
وب سایت مکتب اهل بیت (ع) بینشی نو