جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی
جهان تشیع

جهان تشیع

مقالات علمی و سیاسی

دروغ بافی و تاریخ سازی مستشرقین

 

"دانش شرق شناسی"، که از مراکز پژوهشی اروپا پدیدار گشت و بالید، از همان آغاز نه از انگیزه های حقیقت جویانه و دانش پژوهانه برخوردار بوده است و نه از روشهای علمی. این "دانش" با تهاجم استعمارگران اروپایی به خاور زمین آغاز شد؛ و دستاوردهای آن همچون میراثی فرهنگی از پرتغالیها به هلندیها و از آنها به انگلیسیها و فرانسویها منتقل گشت. هدف این شرق شناسی پرورش کادرهای کارآمد سیاسی – اداری برای مستعمرات و تسهیل سلطه غارتگرانه و تداوم آن در این بخش از جهان بود.   
دیزرائیلی نخست وزیر، نظریه پرداز و معمار زبردست امپراتوری بریتانیا، در جستجوی یافتن مبانی پیوند میان هندیهای زیر سلطه و استعمارگران انگلیسی، راهی را گشود 1 که ماکس مولر با ساخت افسانه "نژاد آریایی" و جدا سازی اقوام اروپایی، هندی و ایرانی از اقوام "سامی" و "تورانی" آنرا به انجام رساند. همانگونه که آخوند زاده، آقا خان کرمانی، اردشیر ریپورتر و ... عناصر ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی و زمینه های فرهنگی کودتای رضاخانی و حکومت وابسته و نژادپرست پهلوی را فراهم ساختند،

اردشیر ریپورتر

اردشیر ریپورتر

وامبری و کوهن نیز با پایه ریزی "پان ترکیسم" موجی برانگیختند که به پیدایش دولت آتاتورک و ترکیه نوین انجامید. قومیت و نژادپرستی ابزار توجیه مشروعیت این حکومتهای دست نشانده شد و "نخبگان"فرهنگی ملتهای زیر سلطه استعمار مأموریت یافتند تاریخ سرزمین خود را بر این پایه بازسازی کنند؛

محمد علی فروغی

محمد علی فروغی و مدعیان ایران باستان در نمای تمام قد فرنگی!

مأموریتی که در ایران به کسانی چون محمد تقی بهار، محمد علی فروغی، سعید نفیسی، حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، عباس اقبال آشتیانی، شاپور شهبازی، پرویز ناتل خانلری و ... سپرده شد. پس پدیدهباستان گرایی آریایی – پارسی، پدیده ای جداگانه و خلق الساعه نبوده و زائده ای از همان آئین نژاد پرستی است که در غرب با ماکس مولر و گوبین و چمبرلین و پارتو و ... تدوین شد و نرم افزار سرکوب های طبقاتی و ملی در اروپا و جهان بود. رسالت استعماری آیین نژادپرستی آریایی، ایجاد شکاف و گسست هویتی در میان مردمان هم تبار و هم فرهنگ و یکپارچه شرق بود. نظریه پردازان "خاورشناس" استعماربیاری دست آموزان بومی خود به هر یک از این ملتها جداگانه می باوراندند که: شما قوم برتر و برگزیده هستید و بار تمدن سازی و پیشرفت دانش و فرهنگ و هنر در تاریخ بر دوش شما بوده است که امروز نیزبه غرب منتقل شده است! و در این راستا دست به تاریخ سازی و فرهنگ سازی و ایجاد هویتهای جعلی برای آنها زدند؛ بگونه ای که هر یک در عین کینه از دیگری، غرب را در کنار خود پندارد. "خاورشناسان" استعمار با این روش تاکنون چندین نسل از اقوام خاور میانه را در توهمات بیمارگونه و نفاق افکنانه بس ویرانگری پرورده اند: فارسی زبانان به این بهانه که وارث "تمدنهای پر شکوه" هخامنشی و ساسانی هستند، خود را شایسته سروری بر دیگر اقوام خاورمیانه می دانند؛ کردها حوزه فرمانروایی دولت ماد را "کشور کردستان" می نامند و فارسها را هم نابود کننده عزت و سربلندی تاریخی خویش می شناسانند؛ ترکها دولتهای سومر و عیلام و ماد (بر سر ماد با کردها در ستیزند!) و اشکانی (بر سر اینها نیز با ایرانیهای دیگر در ستیزند!) را از نژاد خود می پندارند؛ و سرانجام اعراب نیز بر این گمان هستندکه به نیروی رزمی و دلاوری خویش اسلام را گسترش داده اند! و... واقعیت آنستکه آنچه که در باره اقوام باستانی گفته می شود با افسانه و گزافه و پندار آغشته است و هیچیک از اقوام کنونی در ایران و خاورمیانه نیز نمایندگان تاریخی آنها نیستند. اقوام امروزی (چه در خون و نژاد و چه در زبان و فرهنگ) فراورده تاریخی آمیزش درونی اقوام گذشته و تبادل و داد و ستدها و دگرگونیهای بسیاری در بستر زمان می باشند. بیان پیوسته و سامانمند این حقیقت از سوی پژوهشگران تاریخ و مردم شناسان در راستای هویت زداییهای دروغین بسیار ارزنده و کارساز خواهد بود؛ زیرا اقوامی که می کوشند از چهره های تاریخی ادوار باستانی یک اسطوره بسازند، چنین می پندارند که از خون و نژاد و تبار آنها هستند! گستره و تناوب آمیزش بلند مدت اقوام گوناگون در فلات ایران و خاور نزدیک و میانه برای هیچیک از آنها "خلوص نژادی" باقی نگذارده است. واژه "سرزمین آریایی" در این میان جدای از بار سنگین نژادپرستانه اش بسی بی پایه و فریبکارانه است. اقوام ایران امروز به زبان کنونی خود بازشناسی می شوند و نه به نژاد و تبار باستانی – داستانی شان. فارس و ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ... تنها معنای خاص زبان شناختی و فرهنگی دارند و نه هرگز نژادی. هیچ قومی در ایران امروز از خلوص نژادی برخوردار نیست و هیچکس در ایران بلحاظ نژادی فارس و ترک و کرد و عرب و ... نامیده نمی شود. زبان وفرهنگ هر یک از این اقوام نیز یک میراث مشرک تاریخی در پی تبادلات پیوسته پیشینیان است. در باره مردم فارس هم که گرفتار تیر بلای باستان گرایی آریایی – پارسی در سده گذشته بوده اند، باید گفت که پیوند ویژه ای میان آنها با "پارسیان باستان" در خون و تبار و نژاد، و حتی زبان و فرهنگ، نیست! و آنها نیز در کنار دیگر اقوام ایرانی از فرزندان نژادی و فرهنگی مردمانی هستند که از ده هزار سال پیش دراین سرزمین زیسته اند! مردمان سامی تبار (اکدی، کلدانی، آسوری، آرامی، عبرانی، عرب ...)، اقوامی که "هند و اروپایی" خوانده شده اند (مادی، سکایی، پارسی، مقدونی، یونانی، رومی ...)، مردمانی که عموم زبان شناسان نه سامی و نه "هند و اروپایی" دانسته اند (کادوسی، کاشی، تپوری، ساگارتی،عیلامی، لولوبی، سومری، اورارتو، خزری، مغول، تاتار، ترک، تاجیک، ازبک ...) و حتی آفریقایی(حبشی) از هزاران سال پیش در فلات ایران آمیزش و همزیستی داشته اند. آمیزش درونی اقوام نامبرده درفلات ایران از دورترین ازمنه ها آغاز گشته است؛ و سخن از خلوص نژادی آنها هیچگاه معنا و مفهوم نداشته است؛ بگفته ویل دورانت "در آن زمان دور هم نژاد پاک و خالصی بر روی زمین وجود نداشته است " (تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص ۱۲۳ ). بنابر این، نه تنها مادها و پارسها و پارتیهای باستان هرگز خلوص نژادی نداشته اند، بلکه امروز نیز خراسانیها نوادگان پارتیها نیستند؛ کردها یا آذریها از نسل مادها یا ساگارتی ها نمی باشند؛ اهالی فارس نیز هرگز از تبار پارسی های باستان نمی توانند بود؛ زیرا اگر هم اقوام باستانی نامبرده مهاجرانی به فلات ایران بوده اند، با یکدیگر و اقوام بومی یکجانشین در آمیخته اند و از آن تاریخ نیز آمیزشهای چند جانبه قومی پیوسته جریان داشته است. پس لازم به یادآوری است که هر جا در این نوشتار از واژه های ایران و ایرانی نام برده ام، معنای مصطلح امروزی آن در جغرافیای سیاسی – تاریخی و نه قومی – نژادی آن مورد نظر است؛ مردمانی را ایرانی خوانده ام که از هزاران سال پیش در سرزمینی که علم جغرافیا آنرا بهر دلیل "فلات ایران" نامیده است، زندگی کرده اند.

هدف "شرق شناسی" جهت دار استعمار ایجاد کینه ها و شکافهای قومی – نژادی در میان مردمانی بود که از هندوستان قدیم تا افریقا گسترده بودند و پیش از این زیر پرچم عقیدتی – فرهنگی اسلام ملتی یگانه و نیرومند در برابر سلطه گران نو پای بیگانه به شمار می رفتند. آنها هندیها و ایرانیها و اروپاییها را در یک گروهبندی یکسان قومی – نژادی بنام "آریایی" جای دادند که پیامد این خویشاوند سازی را تا امروز در تداوم وفاداری نژادپرستان اشراف مآب هندی و ایرانی به غرب سلطه گر می بینیم! از انگیزه های پردازش این تئوری نژادی نیز پیدایش ارتشی بومی از کشورهای شرقی بود که پیوند نژادی را بهانه وابستگی سیاسی و فرهنگی به غرب ساخته و پیاده نظام جنگهای استعماری غرب باشد؛ و آنها را در تداوم سلطه بر شرق یاری دهد. در سده هیجدهم میلادی، فردریش شلگل، آدولف پیکته و ویلیام جونز از زبانشناسی برای اثبات این خویشاوندی یاری گرفتند. نکته شگفت انگیز نقش هماهنگ همه گرایشهای فاشیستی و ارتجاعی غرب در این افسانه سازیهای قومی – نژادی است. آرم انجمن آریایی گرای تئوسوفی، انجمنی که در قرن نوزدهم در آمریکا بنیان گرفت و سپس به هندوستان منتقل گشت، بستر یگانه استعمار، نازیسم و صهیونیسم را نشان می دهد. آرم انجمن نامبرده ترکیبی است از صلیب شکسته و ستاره داوود! اولی چندی بعد به آرم حزب نازی آلمان تبدیل شد، و دومی نیز بر پرچم اسرائیل نقش بست!


باری، ایران شناسی و تاریخ نگاری سنتی ما هنوز ملهم از افسانه مهاجرت قوم موهومی بنام "آریایی" است که در روزگاری ناشناخته و از سرزمینی ناشناخته تر به هند و ایران و اروپا سرازیر شده و سرچشمه پیدایشتمدن و فرهنگ بشری گشته است!؟ این ادعای بی پایه که کوچکترین تائید علمی در انسان شناسی، باستان شناسی، تاریخ، جغرافیا، مردم شناسی و علم ژنتیک ندارد، هنوز از سوی نژادپرستان در ایران و غرب با یکدندگی و بلاهت تمام تکرار می شود؛ نژادپرستان ایرانی گمان می کنند ایرانیان امروز فرزندان این قوم ناشناخته هستند؟!

پژوهشگران غربی نخست "آریاییها" ی کوچ نشین را در جستجوی چراگاه از "اقالیم شمالی" ناشناخته به جلگه های "خالی از سکنه"!؟ هند و فلات ایران هدایت کردند و آنرا "طلوع تاریخ"دانستند (مایرز، نویسنده یهودی)؛ فرضیه ای که جدای از ناسازگاری با داده های باستان شناسی و جغرافیا، با "رسالت تاریخی"! و "توان ویژه فرهنگ سازی"! این قوم نیز در چالش می باشد. برخی از آنها افسانه های زرتشتی را نیز بیاری گرفته و گفته اند که سرزمین نخستین "آریاییها"، ایران ویج (نخستین شهری که "اهورامزدا" آفرید) بوده است؛ ولی افسانه های زرتشتی نیز هیچ نشانی از ساکنان آن سرزمین بدست نمیدهند؛ جز آنکه سرزمینی خوش آب و هوا و دلپذیر بود تا آنکه "اهریمن" آنرا چندان سرد کرد که ده ماه از سال زمستان شد و آنها ناگزیر از آنجا کوچ کردند؟! سپس ادعا می شود که بر سر آنکه "دیوها" خوب هستند یا بد، میان "آریانهای ایرانی" و "آریانهای هندی" شکاف مذهبی افتاد و راه خود را از یکدیگر جداکردند؟! (پیرنیا، تاریخ ایران باستان).

باری، نه شبه قاره هند و فلات ایران سرزمینهایی "خالی از سکنه بوده اند 2، و نه تغییر و تحولات جغرافیایی، طبیعی و جمعیتی مربوط به این "مهاجرت بزرگ تاریخ ساز"در حوزه های ادعا شده کوچکترین پشتوانه و تأییدیه علمی دارد. بی تردید اگر قومی چادر نشین به سرزمینی با تمدنهای پیشرفته کشاورزی کوچ کند تدریجا در میان آنها حل می شود و "خلوص نژادی وفرهنگی" برایش نخواهد ماند. دامنه زمانی این "مهاجرت" در میان نظریه پردازانش از ۳۰۰۰تا ۱۰۰۰سال پیش از میلاد؛ و خاستگاه آن گستره پهناوری از شرق آسیا و رشته کوههای هندوکش تا دشتهای شمالی آسیای میانه و قفقاز و سیبری روسیه تا حوزه دریای بالتیک و کشورهای اسکاندیناوی و حتی قطب شمال را در بر می گیرد (!؟)؛ بی آنکه هیچکدام از این دعاوی شواهد جغرافیایی، مردم شناختی، تاریخی وباستان شناختی داشته باشند!

پیدایی و گسترش اجتماعات شهر نشین در فلات ایران و هند و بین النهرین نتیجه افزایش جمعیت انسانی در دوره سنگ، پیشرفت فنون کشاورزی و گسترش جغرافیایی تاریخ، و نه در پی مهاجرت بیابانگردان از "شمال"، رخ دادهاست. موقعیت جغرافیایی فلات ایران از جمله شکافهای کوهستانی، دشتها و جنگلها و آبها ... ، می توانست این سرزمین را برای مهاجرت جذاب سازد؛ بگونه ای که برخی از اقوام کهن شناخته شده در فلات ایران را احتمال می دهند که مهاجر بوده اند؛ ولی باید دانست که مهاجرت اقوام بیابانگرد "شمالی" به "جنوب" بدلایل گوناگون تاریخی – اجتماعی نه هرگز تمدن سازکه ویرانگر بوده است؛ اگر اقوام موهوم "آریایی" از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده اند، بی تردید جز ویرانی و تباهی نیافریده اند زیرا در طبیعت سخت و نامهربان "شمال" تنها فرهنگ ستیزه و خشونت می توانست رشد کند. افزون بر آن، جز افسانه ها و سفسطه های زبان شناختی هیچ پژوهش علمی باستانشناختی، تاریخی، جغرافیایی، مردم شناختی و ژنتیک بر ریشه نژادی مشترک مردم ایران با اقوام اروپایی گواهی نداده است.

باری، "شرق شناسان" نامبرده از افسانه "مهاجرت آریاییها" به فلات ایران یک سرفصل کیفی عظیم در تاریخ این سرزمین ساختند؛ در حالیکه مهاجرت به فلات ایران پیش و پس از آن مهاجرت ادعایی نیز از جهات گوناگون جغرافیایی (نه الزاما از "شمال") جریان داشته و این سرزمین نیز نه تنها هیچگاه "خالی از سکنه" نبوده است، بلکه از هنگامه پیدایی کشاورزی در ۱۰۰۰۰سال پیش نشانه های زندگی اجتماعی متمدنانه در فلات ایران دیده شده است؛ این سرزمین پیش از زمانهای ادعا شده درباره "مهاجرت آریاییها به ایران"! تمدنهای بس درخشانی را پرورده است.

براستی آن حجم عظیم سرمایه گذاری که در تئوری بافیهای زبانشناختی ویلیام جونز و کوشندگان بعدی غربی چون شارپ صورت گرفت قادر بود خویشاوندی را میان ناهماهنگ ترین زبانها هم به اثبات برساند! وانگهی چگونه مشترکات زبانی نشانه پیوند نژادی تواند بود هنگامی که می دانیم حتی یکی بودن زبان اقوام نیز دلیلی بر وحدت نژادی آنها نیست؟ 3 آمیزشها، روابط و داد وستدهای گوناگون از دیرباز تاکنون توانسته مشترکات زبانی پدید آورد؛ لذا اقوام مختلف النژاد هم که روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته اند وجوه مشترک زبانشناختی می یابند. اگر بخواهیم تشابهات زبانشناختی اقوام را ملاک ریشه های مشترک نژادی آنها قرار دهیم، "پارسیان باستان" را نیز باید هم نژاد عیلامیها و سومریها و مردمان سامی بین النهرین بدانیم زیرا بنا بر پژوهشهای زبان شناختی، شباهت خط و زبان موسوم به پارسی باستان به زبانهای کهن سامی و عیلامی و سومری بیشتر از شباهت آنها به زبانهای هندی و یونانی و رومی بوده است. تأثیر و نفوذ فرهنگی تمدنهای سامی بین النهرین بر مردم فلات ایران پیش و پس از اسلام بسیار آشکار است و اساسا هیچگاه تضاد آشتی ناپذیر فرهنگی میان این مردمان نبوده است. در میان تمدنهای باستانی بین النهرین، شاید تمدن آسوریها (از اقوام سامی بین النهرین) گسترده ترین و ژرف ترین نفوذ را بر فرهنگ فلات ایران داشته است تا آنجا که بر پایه کتیبه هومل اکنون می دانیم که بنیادی ترین و مقدس ترین واژه ها در فرهنگ "پارسیان باستان" چون اورمزد (اهورامزدا) از مصر به آسور و از آنجا به ایران و هندیهای ودایی راه پیدا کرده است (مهرداد بهار، مقدمه بر "آلبوم تخت جمشید). نشان فروهر نیز عینا از آسور گرفته شده است؛ ستون سازی و نیز آرایش مو و لباس در سنگ نگاره های برجسته آسوری و بابلی عینا به سنگ نگاره های هخامنشی راه یافت؛ هر چند در کنده کاری نقش جانوران و صحنه آرایی های جنگ و شکار "مهارت بی نظیر آسوریان" 4 دست یافتنی نبود. انسان بالدار، نقشاهورامزدا، عقاب و انسان عقابگونه، که در سنگ نگاره های ایران باستان جایگاه ویژه ای دارند، ریشه در سنتهای کهن مصر و بین النهرین دارند. "ثنویت ایرانی" نیز چه بسا ریشه در فرهنگ آسوری دارد؛ زیرا در مهمترین سنگ نگاره برجسته آسوری، مردوک (خدای نیکی) را در سنگ مرمری می بینیم که تیامات (خدای شر) را از پای در آورده است (ویل دورانت، ص ۲۳۶ ).بنا بر کتیبه وقایع نگار بابلی، جشن آغاز بهار نیز یک سنت بابلی (سامی) بوده است.

همچنین اگر ریخت شناسی و شباهتهای فیزیکی را ملاک این مقایسه ها قرار دهیم، اتفاقا شباهت ایرانیان به اعراب بیشتر است تا شباهت آنها به هندیها و اروپاییها؛ و افزون بر این، شباهتی نیز میان هندیها و اروپاییها دیده نمی شود! پیوندهای فرهنگیتاریخی مردمان فلات ایران (تمدنهای جیرفت و عیلام و لولوبی و غیره) با مردمان خاورمیانه (تمدنهای مصر و بین النهرین و آسیای غربی) واقعی و مستند است؛ حال آنکه پیوند نژادی ایرانیها با "هندیهای ودایی" و اروپاییها تنها بر پایه تخیلات و افسانه سازیهای استعماری ممکن گشته است!

 

واژه "آریا" که با "ایران" همریشه دانسته اند، و امروز بازیچه دست نژادپرستان و نظریه پردازان استعمار شده است، بنا برنظر بسیاری از پژوهشگران زبان شناسی ریشه در اساطیر هندی و زبان سانسکریت دارد 5 ؛ بی آنکه به نژاد ویژه ای معطوف باشد. واژه "آریایی" کارکرد طبقاتی نیز در تاریخ داشته است؛ زیرا معانی دریافتی آن ("نجیب" و "شریف" و "برتر") به طبقه استثمارگر اجتماعی و فرادستان دودمانهایی بر می گشت که خون آنها نمی بایست با خون "طبقات پست" استثمار شده در هم می آمیخت. این معنا در اروپای قرون وسطی نیز بکار رفت و اشراف اروپا (زمینداران) از "نژاد آریایی" بشمار رفتند!

در آغاز عصر استعمار، تئوری "برتری نژاد آریا" نرم افزار دوگانه ای در دست فرادستان جوامع غربی برای سرکوبهای طبقاتی و سرکوب خلق های زیر سلطه بکار رفت؛ کما اینکه گوبینو اندیشمند فرانسوی در کتاب "گفتگویی در باب نابرابری نژادهای انسانی"، از افسانه نژاد آریایی برای توجیه تضادهای طبقاتی و تضاد میان ملتها یاری جست؛ حکومت هند بریتانیا نیز نظام طبقاتی هند را با توسل به این افسانه تبیین کرد. جعلیات تاریخی در باره ایران باستان نیز در پی این تئوری بافیهای نژادی آغاز شد که از حکومت هند بریتانیا سرچشمه می گرفت؛ کمااینکه دسته بندی زبانهای "هند و اروپایی"، که یک سنت "علمی" شده است، ریشه در کوششهای نخستین استعمارگران غربی دارد.

مردم ایران در حالی با این تئوری های استعماری از زبان کسانی چون اردشیر جی رپورتر آشنا می شدند که تاکنون واژه آریایی را نشنیده بودند؟! خلاصه هیچ آگاهی راستین علمی از هستی تاریخی و جایگاه جغرافیایی اقوامی از "نژاد آریایی" که به جلگه هند و فلات ایران و اروپا سرازیر شده اند در دست نیست؛ هر قومی که از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده است، حامل هیچ فرهنگی جز ستیزه و خشونت نبوده است و رسالتی جز ویرانی و تباهی در تمدن و فرهنگ پیشرفته "جنوب" نداشته است. با نفی افسانه نژاد "آریایی" و "رسالت تمدن سازی" آن اساس تاریخ نگاری و ایران شناسی سنتی استعمار ساخته در هم می ریزد؛ روندی فرخنده که از دهه گذشته آغاز گشته است.

انگیزه های سیاسی سلطه جویان و نقش و نفوذ آن در تاریخ نگاری این سرزمین، پژوهش علمی در تاریخ ایران باستان را دشوار و نیازمند دقت و موشکافی بسیار گردانده است. از سوی دیگر، برای بازیابی هویت راستین ملی ایرانیان چاره ای جز بذل اراده و نیروی پژوهشی مورد نیاز برای زدودن افسانه ها و دروغها از تاریخ ایران باستان که قوم گرایان و نژادپرستان به انگیزه های سیاسی قدرت جویانه و عمدتا در رابطه با بیگانگان سلطه گر ساخته اند، نیست. باید با کاربست روشهای علمی تاریخ نگاری به برخورد ابزاری سیاسی با تاریخ ایران باستان پایان داد و تجربه تاریخ باستانی را بدرستی بازیافت! رویدادها، آئینها، نهادها و چهره های تاریخی ایران باستان باید بدور از هرگونه تعصبی بازشناسی و نقد شوند تا ارزش کاربردی خود را در بازسازی هویت تاریخی مردم ایران باز یابند.

 

پاورقی:

1-به ابتکار او بود که ملکه ویکتوریا بنام امپراتیس هندوستان تاجگذاری کرد (عبدالله شهبازی)

2کاوشهای باستان شناسی از زندگی شکوفای شهری در این سرزمینها سخن گفته اند. تمدنهای کهن در فلات ایران در این نوشتار بررسی شده اند در باره هند کهن نیز کاوشهای باستان شناسی در موهنجو – دارو از مدنیت پیشرفته ای در هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد در سند و پنجابحکایت می کند که با آنچه در سومر یافت شده برابری می کند. موهنجو – دارو با سومر و بابل مناسبت بازرگانی، دینی و فرهنگی هم داشته است
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص317)

3برخی زبانهای اروپایی با زبانهای امروز مردمان افریقا و آمریکای جنوبی (مثلا زبان مردم پرتقال با زبان برزیلیها) یکی است؛ بی آنکه میان آنها بتوان پیوند نژادی یافت.

4هیچ مجسمه سازی، قدیم و جدید، تاکنون نتوانسته مهارت آسوریها را کسب کند(ویل دورانت، ص ۲۳۶)

5-زبان شناسان در بررسی و ریشه یابی این لغت هنوز به نتیجه روشنی نرسیده اند. بیشتر آنها خاستگاه این واژه را به آنسوی مرزهای شرقی ایرانو به سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، حواله می دهند؛ آریا را نام باستانی شهر هرات خوانده اند. در واقع، افغانستان زودتر از ایران امروزی به این نام خوانده می شده است. برخی بر پایه اشاره های جغرافیایی بخشهای کهن اوستا زادگاه این واژه ها را شمال افغانستان امروزی پیرامون آمودریا تخمین زده اند: "نخستین سرزمین نیکی که من آفریدم، ایران ویج بود بر کرانه رود دائی تای نیک". بگفته استرابون جغرافیدان جهان باستان، آریو با هریو (هرات) همخوانی دارد و آریا سرزمینی متفاوت از آریانا می باشد؛ آریانا در شمال آریا واقع بوده است. آری زانتی همچنین نام یکی از قبایل ماد بوده است. آری همچنین در کردی بمعنای آتش و آتش افروزی و آتش پرستی است و آریان آتش افروزان یا آتش پرستان نیز معنا می دهد. باری، این واژه ها تاکنون به سرزمین، پدیده، شهر، صفت و باورهای دینی برگردانده شده است (معانی جغرافیایی و فرهنگی) ولی هرگز بر نژادی منطبق نگشته است. در هیچیک از کتیبه های باستانی از قومی که "آریایی" باشد، نام برده نشده است. این واژه ها پیش و پس ازداریوش و خشایارشا نیز بندرت در جایی دیده شده است. در کتیبه بیستون، آری ک بمعنی شورش، آری کا بمعنی شورشی و آری یا بمعنی شورشهاترجمه شده اند؛ ولی "مترجمان" هر گاه واژه های اینچنینی به شاهان هخامنشی مربوط شده است آنرا بمعنی زبان و یا نژاد آریایی گرفته اند؟! در دوکتیبه کاملا مشابه داریوش و خشایارشا این امکان برای "مترجمان" بوجود آمده که پس از عبارت "پارسی پسر پارسی" جمله را با "آریایی از نژادآریا" ادامه دهند؛ ترجمه ای که دستاویز نژادپرستان شده است. اما در اینجا نیز واژه مشابه باید معنای مشابه داشته باشد؛ بجای "آریایی از نژاد آریا"می توان گفت "آتش افروز از تبار آتش افروزان" و یا "شورشگر از تبار شورشگران"؛ معنایی که در جهان باستان و بویژه نزد "پارسیان باستان"چه بسا نشانه بزرگی و مایه ترس در دل مردمان زیر سلطه بوده است.
در باره واژه های ظاهرا نزدیک بهم "ایران" و "آریا" نیز باید دانست که نامهای نزدیک به هم می توانند بر معانی بسیار متفاوت منطبق شوند؛ معانی یکسان گاه با نامهای متفاوت خوانده می شوند؛ تطبیق نامها و معانی در
گذر زمان تغییر می کنند؛ و در زبانهای گوناگون، نامهای مشابه چه بسا معانی متفاوتی دارند.

منبع: تاریخ سیاسی ایران باستان ص16-22
نویسنده: محمود رضا قلی
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد